تاریخ شفاهی اشکذردانشنامه اشکذر

ملخ ها، شال اشکذری را هم خوردند

خاطره ای از حاجی محمدغلی آخوندی،

در زمان قدیم محصولات کشاورزی، آفت های زیادی داشت. سمّ و کود و وسیله های امروزی نبود. از همه بدتر هجوم ملخ ها بود، مثل لکه های ابر سیاه در آسمان می آمدند . همه آسمان تاریک می شد. من دو بارش را به یاد دارم. یک بارش خیلی شدید و عجیب بود.

ملخ ها هیچ چیز جا نمی گذاشتند، همه چیز را از دم می خوردند.

یادم هست وقتی از خانه بیرون می آمدم، باغ و صحرا همه جا لخت و عریان شده بود. ما پنبه کاشته بودیم، با برادرم به صحرا رفتیم. ملخ ها داشتند صحرا را می خوردند و جلو می آمدند. ما یک شال اشکذری داشتیم از آن شال هایی که در اشکذر با مو می بافتند. به اندازه ده من کاه جا داشت این شال را برداشتیم روی بوته ها و کروزه های پنبه انداختیم، ملخ ها که رسیدند شال و کروزه و بوته و شاخ و برگ و هر چه بود را خوردند. برادرم گفت بیا برویم که حالا خود ما را هم می خورند.

 

آوای اشکذر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا