تاریخ شفاهی اشکذردانشنامه اشکذرصفحه اصلی

علاقه بی حد و اندازه یک دبیر بازنشسته اشکذری به رمان پیرمرد و دریا

علی محمد دهقانی اشکذری از دبیران بازنشسته اداره آموزش و پرورش شهرستان اشکذر است او مهارت زیادی در زبان انگلیسی دارد  وی  علاقه بی حد و اندازه ای به رمان  پیرمرد و دریا نوشته ارنست همینگوی دارد بطوریکه این رمان را به زبان اصلی حفظ کرده است علی محمد دهقانی در مصاحبه ای با نشریه آوای اشکذر داستان علاقه اش به رمان پیرمرد و دریا این گونه بیان می کند:

«دنبال کتاب های رمان و داستان های انگلیسی بودم. یک روز کتاب پیرمرد و دریای همینگوی که برنده جایزه نوبل ادبیات انگلیسی شده بود از کتابخانه دانشگاه کرمان گرفتم و به آقای دکتر زند رئیس بخش زبان دانشگاه نشان دادم ایشان به من گفتند :«این کتاب، کتاب خیلی خوبی است» من کتاب را به خانه بردم و آن را می خواندم خواندن این کتاب برایم خیلی سخت بود اما از این داستان خوشم می آمد خواستم آن را حفظ کنم ، من کتاب پیرمرد و دریای همینگوی را طی سی سال حفظ کردم به نظرم سه بار این کتاب را خریدم ، هر بار که می خریدم آن قدر می خواندم که پاره می شد و دیگر قابل خواندن نبود دوباره نو آن را می خریدم سر کار یا مسافرت که می رفتم این کتاب با خود می بردم… هر روز صبح که می خواستم سرکار بروم جملاتی از کتاب پیرمرد و دریا را می خواندم و در راه رفت و برگشت پیش خودم تکرار می کردم هر وقت بیکار می شدم کتاب پیرمرد و دریا را حفظ می کردم ،»

پیرمرد و دریا داستان  پیرمردی به نام سانتیاگو است که یک ماهیگیر بسیار باتجربه است، ولی مدت ۸۴ روز است که هیچ ماهی‌ای صید نکرده است؛ به همین خاطر شاگرد او که پسری به نام مانولین است از سوی والدینش از همراهی پیرمرد در ماهیگیری منع شده است؛ با این حال پسرک پیرمرد را بسیار دوست دارد و با اینکه او را در صید ماهیگیری همراهی نمی‌کند، ولی همواره به وضع پیرمرد رسیدگی می‌کند و نیازهای او را برطرف می‌کند. پیرمرد باور دارد که عدد ۸۵ عدد شانس است و او می‌تواند در روز هشتاد و پنجم یک صید بزرگ داشته باشد.

پسرک طعمه‌ و وسایل صید را برای پیرمرد تهیه می‌کند و پیرمرد در صبح روز هشتاد و پنجم قایقش را در آب انداخته و به تنهایی راهی صید ماهی می‌شود. در طی یک روز، پیرمرد از ساحل بسیار دور می‌شود به آب‌های عمیق خلیج می‌رسد؛ ظهر روز بعد و پس از انتظارهای فراوان سرانجام یک نیزه ماهی بزرگ طعمه را می‌بلعد و پیرمرد که قادر به بالا کشیدن این ماهی بزرگ نیست سعی می‌کند که طناب ماهیگیری را نگه دارد تا نیزه ماهی خسته شده و سرانجام بتواند آن را صید کند. دو روز و دو شب به همین منوال می‌گذرد و فشار طناب ماهیگیری پیرمرد را خسته و زخمی می‌کند. در روز سوم نیزه ماهی خسته شده و شروع به چرخیدن به دور قایق می‌کند، پیرمرد متوجه خسته شدن نیزه ماهی شده و و با این که بسیار خسته و بی‌رمق است، با تلاش‌های فراوان نیزه ماهی را به کنار قایق کشانده و با فروکردن نیزه‌ای در بدنش آن را می‌کشد.

پیرمرد نیزه ماهی را به کنار قایق می‌بندد و پاروزنان به‌طرف ساحل حرکت می‌کند و در راه به این فکر می‌کند که در بازار چنین ماهی بزرگی را از او به چه مبلغی خواهند خرید؛ اما پیش خود بر این باور است که هیچ‌کس لیاقت خوردن این ماهی باوقار و بزرگ منش را ندارد. در راه بازگشت، کوسه‌ها که از بوی خون پی به وجود نیزه ماهی برده‌اند برای خوردنش هجوم می‌آورند و در چند نوبت مقدار زیادی از گوشت نیزه ماهی را می‌خورند؛ پیرمرد چندتا از کوسه‌ها را از پا درمی‌آورد، ولی در نهایت شب که فرامی‌رسد کوسه‌ها تمام ماهی را می‌خورند و فقط اسکلتی از او باقی می‌گذارند…

این کتاب در سال ۱۹۵۳ جایزه پولتیز و در سال ۱۹۵۴ جایزه ادبی نوبل را از آن خود کرده است.

اشکذرخبر/حسین دهقانی

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا