اطراف ماصفحه اصلی

روایتی جدید از دربند کشیدن میرزا محمد فرخی یزدی بدست حکومت یزد ضیغم الدوله قشقائی

روانشاد علی اکبر بافقی دوست بسیار نزدیک فرخی در یادداشتی که توسط فرزند وی آقای محمود بافقی نشر یافته داستان دوخته شدن دهان فرخی و زندانی و شکنجه شدنش را چنین توصیف می نماید

روانشاد علی اکبر بافقی دوست بسیار نزدیک فرخی در یادداشتی که توسط فرزند وی آقای محمود بافقی نشر یافته داستان دوخته شدن دهان فرخی و زندانی و شکنجه شدنش را چنین توصیف می نماید
در زمان حکومت ضیغم الدوله قشقائی ؛ فرخی یزدی و چند نفر از دوستانش که ۱۰ نفر بودند برای گردش وجلسه به باغ خان می روند و شب هنگام ناگهان مأموران حکومتی به باغ ریخته و پس از ضرب و شتم بسیار همگی را گرفته و با پای پیاده به شهر آورده وزندانی وشکنجه می کنندصبح روز بعد که مصادف با نوروز ۱۲۹۷ هست همه را نزد ضیغم الدوله می برند در حین انتقال فرخی به دوستانش می گوید وقتی نزدیک ضیغم الدوله رسیدیم همگی باید بگوییم زنده باد مشروطه اگر ما را هم با چوب زدند نباید التماس و زاری کنیم ما هم همانطور که فرخی گفته بود موقعی که وارد محوطه حکومتی شدیم، با صدای بلند فریاد زدیم زنده باد مشروطه و چند بار آن را تکرار کردیم تا برابر اتاق پنجم به دری رسیدیم که ضیغم الدوله حاکم یزد آنجا ایستاده بود در این موقع ضیغم الدوله خطاب به ما گفت پدرسوخته ها کارتان به جایی رسیده که روز و شب جلسه تشکیل داده و علیه حکومت ما توطئه می کنید؟ میدهم شما را چوب بزننددر آن هنگام فرخی با صدای بلند و رسا :گفت: شما زمانی می توانید ما را چوب بزنید که از زیر بار قانون خارج شوید و…ضیغم الدوله عصبانی شد و فریاد زد جلاد جلاد ولی گویا جلاد بیرون رفته بود، آنگاه گفت: اگر جلاد نیست پس نخ و سوزن بیاورید تا خودم دهان این پدر سوخته را بدوزم و بعد هم گفت: اول او را چوب بزنید و سپس دهانش را بدوزید. بلافاصله فراشها آمدند و فرخی را انداختند زیر فلک و چوب زدند فرخی نیم ساعتی هیچ نگفت یک وقت جاسب پهلوان آمد جلو و چندین ترکه انار از حوض آب که جلوی پنج دری بود بیرون کشید و گفت: بگذارید این پدر سوخته را که به حضرت اشرف توهین کرده است بکشم و آنقدر او را زد تا خون از پاهایش جاری شد و از حال رفت بعد هم میر غضب آمد و همانجا دهان فرخی را با نخ و سوزن دوخت و به هر یک از ما هم ۱۰۰ ضربه چوب زدند و مجددا به زندان بردند در زندان هم آنقدر ما را شکنجه کردند که دیگر قابل تحمل نبود و بعد از هفت هشت ساعت میر غضب به زندان آمد و نخ های لبان فرخی را که کاملا مجروح شده بود چید و دهان او را باز کرد. پس از یک هفته که در زندان بودیم از طرف ضیغم الدوله پیغام آوردند که اگر میخواهید آزاد شوید باید نفری صد تومان جریمه بدهید فرخی گفت نباید پول بدهید و این شعر را با زغال بر دیوار نوشت
به زندان نگردد اگر عمر طی من و ضیغم الدوله و ملک ری
مأموران هم وقتی شعر فرخی را دیدند مجدداً ما را به شکنجه و اذیت و آزار گذاردند. گویی که آنها قصد کشتن ما را داشتند همگی نزد فرخی رفته و گفتیم مأموران ما را می کشند بیا پول را بدهیم و خلاص شویمفرخی گفت من نه پولی دارم که بدهم و نه حاضر هستم کسی دیگر برایم پول بدهد که آزاد شوم من در زندان خواهم ماند تا تکلیفم را با این حاکم ظالم جبار یکسره کنم اما شماها خود دانیدما هم از بس آزار و اذیت و شکنجه شده بودیم دیگر طاقت نیاوردیم و هر کدام پول درخواستی را دادیم و از زندان آزاد شدیم، موقعی که قرار بود آزاد شویم فرخی شعری را که در زندان سروده بود نوشت و به من داد و گفت وقتی بیرون رفتی آن را بده به دوستان، من نیز آن شعر را بردم و به دوستان فرخی دادم، اگرچه آن شعر کاملا در نظرم نیست اما چند بیتی از آن که چنین آغاز میشد در خاطرم مانده است.
ای دموکرات بت با شرف نوع پرست که طرفداری ما رنجبران خوی تو هست
اندرین دوره که قانون شکنی دلها خست گرزهم مسلک خویشت خبری نیست بدست
شرح این قصه شنو از دو لب دوخته ام تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته ام
ضیغم الدوله چو قانون شکنی پیشه نمود از همان پیشه ی خود ریشه ی خود تیشه نمود

دوستان فرخی نیز بعد از آزادی به تلگرافخانه رفتند و در آنجا متحصن شدند و به زندانی شدن فرخی و اعمال غیر قانونی ضیغم الدوله اعتراض نمودند در آن ایام یکی از زندانبانان نزد من آمد و گفت اگر پولی را که ضیغم الدوله می خواهد ندهید فرخی را در زندان در اثر شکنجه خواهند کشت من گفتم به هیچ وجه حاضر نیست که از زندان آزاد شود او گفت این یکصد تومن را بدهید و به او بگویید از طهران دستور آزادی او رسیده است ما آن یکصد تومان را پرداخت کردیم و نزد او رفتیم و گفتیم از طهران دستور رسیده که آزاد شوی، ضیغم الدوله هم که پول را دریافت کرد و او را از زندان آزاد نمود. البته فرخی اگر از این موضوع اطلاع حاصل میکرد محال بود که از یکدندگی و ثبات قدم پا از زندان بیرون بگذارد. او پس از آزادی یکی دو ماهی در یزد بود و بعد به تهران رفت و وارد عالم روزنامه نگاری شد و شروع به فعالیت نمود و درسراسر ایران معروف و محبوب گردید

 

 

شهید راه آزادی میرزا محمد فرخی یزدی (سمت راست )- اکبر بافقی دو یار قدیمی وصمیمی

حدود ۱۳۲۰قمری-۱۲۸۱ خورشیدی

منبع:آقای محمد صادق مدرس مصدق کانال تلگرامی یزد کهن

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا