دانشنامه اشکذرفرهنگ عامه

اتوبوس اشکذر !

یک اتوبوس قراضه آورده‌ بود‌ند اشکذر. هر روز صبح، از باغستان، توی حسینیه بخشداری، جلوی مسجدالرضایی که حالا هم هست، راه می‌افتاد.

این اتوبوس، صبح‌ها حدود یکی ـ دو ساعتی این‌جا می‌ایستاد تا کم‌کم مسافرانش می آمدند. بعضی‌ها مریض بودند و می‌رفتند دکتر. باروبنه‌ها را بالای اتوبوس می‌گذاشتند و می‌بستند. خیلی مهم بود، شاگرد شوفر داشت. شاگرد شوفر برای خودش کسی بود، موتور ماشین را بررسی می‌کرد، اتوبوس را تمیز می‌کرد، باروبنه‌ها را می‌بست و کرایه‌ها را جمع می‌کرد.  برای خودش گف داشت. مردمی که می‌رفتند شهر، هر کس، دوره ماست، ظرف پنیر، تخم مرغ یا باروبنه‌ای داشت. در تابستان و پاییز، صندوق‌های انار و انگور و هلو و این‌ها را که با الاغ می‌آوردند. پای ماشین و شاگرد شوفر و صاحب آن بار، آن‌ها را پشت‌بام اتوبوس می‌گذاشتند و با طناب می‌بستند. بچه‌ها و دوروبری‌ها و کسان دیگری که می‌خواستند این مسافران در یزد کاری برایشان انجام دهند، می‌آمدند پای ماشین، و تا اتوبوس راه بیفتد، دوروبرماشین با مسافران حرف می‌زدند و به آن‌ها سفارش می‌کردند که فلان کار را برایشان بکنند و چند بار می گفتند تا یادشان بماند…

 

کتاب گوهر

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا