صفحه اصلی

باز هم کوچه و یک لشکر بی عمامه

باز هم کوچه و یک لشکر بی عمامه
باز افتاده وسط حیدر بی عمامه
دود از یک طرف و هلهله از سمت دگر
کوچه لبریز شد از یک سر بی عمامه
سال ها پیش علی را به میان آوردند
حال افتاده میان جعفر بی عمامه
باز این بیت پر از زخم ، همین بیت کبود
می کند گریه در آن محشر بی عمامه
کوچه وصل است به گودال پر از خنجر و خون
کوچه وصل است به یک حنجر بی عمامه
زیر شمشیر به آن جد غریبش می گفت:
به فدایت شوم ای مضطر بی عمامه
ارباً ارباست دلم مثل غزلهای فرات
ارباً ارباست چنان اکبر بی عمامه
گفت ای تیر سه شعبه تو چه کردی که چنین
مانده بر دست خدا اصغر بی عمامه؟
گفت ای تیغ چه کردی تو که پرپر میزد
ساقی تشنه لب پرپر بی عمامه؟
السلام ای نفس سوخته ی کرببلا
السلام ای سر خونین ،سر بی عمامه
به فدای تن سمکوب پر از خاک و شن ات
به فدای دلت ای سرور بی عمامه
کاش جای تو سر از پیکر من می بردند
جد مظلوم من ای رهبر بی عمامه…

ایوب پرندآور،جهرم فارس

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا