امام رضا (ع) شنید؛ من آخوند شدم
حاج شیخ میرزا عباس دهقانی اشکذری از نخستین جرقههای علاقهاش به لباس روحانیت میگوید؛ علاقهای کودکانه اما عمیق، که در نخستین زیارت حرم امام رضا(ع) به دعایی ساده و صمیمی گره خورد: «امام رضا! میخوام آخوند بشم!»

وقتی حاج شیخ میرزا عباس دهقانی اشکذری از مسیر روحانی شدن خود سخن میگوید، لحنش رنگ و بوی صفای دوران کودکی میگیرد و انسان را به سالهایی میبرد که آرزوها ساده بودند، اما عمیق و صادقانه.خودش میگفت:
«از بچگی یه جور عجیبی به روحانیها علاقه داشتم. نمیدونم چی تو وجودشون بود که دلم را میبرد. اصلاً تا یکی را با لباس روحانیت میدیدم، یه حالی میشدم انگار گل از گل تنم میشکف! ارتباط نزدیکی باهاشون نداشتم، ولی یه محبتی از ته دل داشتم که نمیشد توضیحش داد. یه علاقهای که فقط میشد حسش کرد.
خیلی سید محمود باقری (حاج آقا امام) رو دوست داشتم، پسرعموی مادرم بود. وقتی میدیدمش، بیشتر دلم میخواست یه روزی خودم هم مثل اون باشم، با همون لباس، با همون وقار.
یه بار که بچه بودم، حدود ده، یازده سالم بود، با مادرم و چند تا از همسایهها رفتیم مشهد. اولین بار بود که میرفتم زیارت. شنیده بودم که وقتی برای اولین بار گنبد امام رضا (ع) رو دیدی، هر چی از ته دل بخوای، آن حضرت برات برآورده میکنه. این حرف تو دلم مونده بود.
رسیدیم به مشهد. توی یکی از کوچهها که پیچیدیم، یک دفعه چشمم افتاد به گنبد طلایی. خدا می داند که چه حالی شدم! همه آرزوها تو ذهنم رژه رفتن، ولی یه دونهش از بقیه پررنگتر بود. دستامو دراز کردم سمت گنبد، دلمو گره زدم به نگاه امام و با صدای بلند گفتم:
«امام رضا! میخوام آخوند بشم!»
و همونجا بود که یه حس خاصی اومد تو دلم… انگار که امام شنید، انگار که اون دعا ثبت شد.»