صفحه اصلیگنجینه اشکذر

شهید میرزابابائی از شهید عاصی زاده می گوید !

شهید عاصی زاده (اردکانی)   برای بچه یزدی های جبهه فقط فرمانده نبود، بلکه مراد آنها بود؛ خبر شهادت عاصی زاده در میان بچه ها پخش می شود و آنها را در بحبوحه ی جنگ عزادار می کند …

شهید عاصی زاده

سید حسین میرزابابایی دست نوشته ای دارد که پس از شنیدن این خبر نوشته است:

بر دلها مدیر باشید!

این چند نکته زمانی می نویسیم که خبر شهادت برادر عاصی زاده برایمان آورده بودند. خبری که من موقعی که فهمیدم بخدا قسم کمرم درد گرفت که پس از چند دقیقه بعد نتوانستم از جایم تکان بخورم و راه رفتن برایم دشوار شد عاصی از میان ما رفت!

وظیفه شب و روز، زمان و مکان نمی شناسد!

خواب و بیداری نمی شناسد!

عاصی کسی بود که از اول جنگ تا موقع شهادت در جنگ بود!

او کسی بود که پس از گذشت چند روز و ماه از عقد دامادیش به جبهه رفت وقتی با ما صحبت می کرد، می گفت که شما بچه های یزد نیستید شما بچه های جبهه هستید و باید در جبهه بمانید تا رسالت سنگین شهداء  بر دوش گرفته پیامدهای آنها به اجرا گذارید تا بدنتان در بیابانها و کوه ها تکه تکه شود.

لحظه ای جنگ را فراموش نمی کرد وحتی بعضی از مواقع در خواب هم خواب جنگ و طرح و عملیات برای به پیروزی رسیدن می دید نه به فکر مادیگری بود و نه راهش راه مادیگری بود به به چه سعادتی که انسان پس از گذراندن چند سال از جنگ و بدترین شرایط به سر بردن در ماه محرم و نزدیک روز عاشورا به شهادت برسد.

خود سازی قدم اول جامعه سازی!

خاطراتی را برای ما تعریف می کرد انسان را به یاد خدا می انداخت وقتی که انسان اعمالش را می دید به یاد خدا می افتاد. من اگر می دیدم که او در جایی صحبت می کند تمام حواسم را روی او جمع می کردم تا پند بگیرم.حقا که عاصی پیرو خط رهبر و ادامه دهندۀ راه حسین بود. عاصی دلسوزی بود متعهد؛ او حرفش با عمل توأم بود، حرفی نبود که بزند و همراه با عمل نباشد.

خدایا ما را در راهی ثابت قدم بدار تا بتوانیم اگرچه لیاقت و سعادت نداریم که راه آنان را ادامه دهیم، ولی به ما سعادت بده آنرا بده

عاصی چهره ای بود شناخته شده بدون تکبر  و حیله خدایا او را با علی اکبر حسین محشور بفرما و بما توان ده تا راهی را ادامه دهیم و خاطره ای که من از برادر عاصی دارم این است که قبل از عملیات رمضان بود که نقشه عملیات بر ایمان توجیه می کرد موقعی که می خواست نقشه را توجیه کند برادران صلوات فرستادند و بعد از اینکه برادران صلوات فرستادند و گفتند «اید امام الخمینی» بعداً یکی از برادران گفت و اید برادر عاصی اینقدر عاصی ناراحت و چنان به او غضبناک شد و به او گفت که برو بیرون و او را از اتاق بیرون کرد …

به عالم غیب ایمان دارد!

و حتی موقعیکه و لحظه ای که به لحظات عمرش بیشتر نمانده بود مانند کسی که به او الهام می شود طوریکه دیگران تعریف می کردند، با دوستان خداحافظی می کردند و حتی یکی از دوستان می گفت که وصیتهایی نیز به من می گفته و خواب هایی که چند تن از برادران دیده بودند نشانه ی این است که او نزد خداوند اجری داشته و نزد خدا چقدر عزیز بوده!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا