حکایات
زودقضاوت نکنیم …
انسان سرمایه داری درشهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمی کرد فرزندی هم نداشت وتنها با همسرش زندگی می کرد.درعوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان می داد روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر می شد مردم هر چه اورا نصیحت می کردند که این سرمایه را برای چه کسی می خواهی در جواب می گفت نیاز شما ربطی به من ندارد برویداز قصاب بگیرید.تااینکه او مریض شد.
احدی به عیادت او نرفت این شخص در نهایت تنهایی جان داد.هیچ کس حاضر نشدبه تشییع جنازه او برود.همسرش به تنهایی او را دفن کرد.اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی درشهرافتاد.دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد.
اوگفت : کسی که پول گوشت رامی داد ،دیروز از دنیا رفت!!