معارف

شیخ مرتضی انصاری؛ خاتم فقهاء و مجتهدین

۱۸ جمادی الثانی مصادف است با سالروز ارتحال «خاتم الفقهاء و المجتهدین‏» شیعه یعنی شیخ مرتضی انصاری، کسی که علم “اصول” ‏و به تبع آن “فقه” را وارد مرحله جدیدی کرد و در نهایت تواضع و اخلاق مداری زیست.

تولد

مرتضی، بزرگ ترین فرزندِ شیخ محمد امین بود که در روز عید غدیر سال ۱۲۱۴ ه .ق در شمال غربی بقعه سبز قبای شهر دزفول، در خاندان با فضل و ادب به دنیا آمد.[۱] شب قبل از تولدش، مادرش در خواب می بیند که حضرت صادق(ع)، قرآنی مُذَهَّب به وی می دهد، که خوابش را به «فرزند جلیل القدر» تعبیر می نمایند. مسلماً این رؤیایی صادقه بود که باعث شد مادرش وی را هیچ گاه بدون وضو شیر ندهد.[۲]

پدرش که از عالمان راستین و مبلغان دین مبین اسلام بود، در سال ۱۲۴۸ ه .ق در اثر بیماری طاعون در خارج از شهر دزفول درگذشت و مادرش نیز که دختر شیخ یعقوب و از زنان پرهیزگار روزگار خود بود در سال ۱۲۷۹ ه . ق در نجف اشرف از دنیا رفت و شیخ را با غم و اندوهی فراوان، تنها گذاشت.[۳]

نسب شیخ

در انتساب شیخ و خاندانش به جابربن عبدالله انصاری، صحابی معروف پیامبر(ص) هیچ گونه شک و تردیدی نیست؛ زیرا گذشته از شجره نامه هایی که در دسترس بعضی از افراد این خاندان می باشد، شیخ اسدالله انصاری معروف به امین الواعظین تهرانی نیز در کتابش به نام «حدائق الادب» به نقل از کتاب «مشیخه الجابریه»، پدران شیخ انصاری را تا جابربن عبدالله انصاری نوشته است.[۴]

تحصیلات

از همان کودکی، آثار بزرگی، نبوغ و هوش سرشارش، هویدا بود.

شیخ پس از فراگیری قرآن، گذراندن دوران مکتب و دروس سطح در نزد عمویش شیخ حسن انصاری، در سال ۱۲۳۲ ه . ق در سن هجده سالگی به همراه پدربزرگوارش به طرف عتبات عالیات حرکت نمود. ایشان بنا به سفارش شیخ حسین انصاری در کربلا با سید محمد مجاهد، فرزند سید علی (صاحب ریاض) آشنا شد و به مدت چهار سال در محضر ایشان و شریف العلمای مازندرانی شاگردی کرد و به درس و بحث پرداخت و در هنگام هجوم داود پاشا به کربلا، به همراه علما به کاظمین مهاجرت نموده و پس از چند روزی به دزفول بازگشت.[۵]

شیخ در حدود یک سال و یا بیش تر در دزفول ماند و برای بار دوم به کربلا بازگشت و یک سال و اندی از محضر شریف العلماء استفاده کرد و پس از آن به نجف رفته؛ در درس شیخ موسی کاشف الغطاء حاضر شد و بعد به دزفول بازگشت.[۶]

شیخ در سال ۱۲۴۰ ه . ق به قصد زیارت حرم امام رضا(ع) از دزفول خارج شد. وقتی وی به همراه برادرش شیخ منصور به بروجرد رسید، بنا به درخواست شیخ اسدالله مشهور به حجت الاسلام بروجردی به مدت یک ماه در آنجا ماند و پس از آن به اصفهان رفته، در درس حاج سید محمد باقر شفتی رشتی معروف به حجت الاسلام رشتی که ریاست دینی اصفهان را بر عهده داشتند، شرکت کرد. از این شرکت در کلاس خاطره هایی نیز وجود دارد که به شرح زیر است: سید در هنگام درس اشکالی را بر شاگردان القاء کرد. شیخ مرتضی که در پایین مجلس نشسته بود، پاسخ اشکال را به یکی از شاگردان گفت و از درس خارج شد. هنگامی که شاگرد پاسخ اشکال را داد، سید گفت: «این جواب را یا حضرت حجت بن الحسن(ع) به تو تلقین کرده است یا شیخ مرتضی نجفی. هنگامی که آن شاگرد ماجرا را گفت: سید به جستجوی شیخ پرداخت. وقتی که مکان اقامت ایشان را یافت، عزم دیدار نمود که شیخ گفت: «به زحمت ایشان راضی نیستم» و به همراهی برادرش به سوی خانه سید روانه شد که در میانه راه با سید دیدار کرد و سید ایشان را به منزل برد. شیخ نیز که اصرارهای فراوان سید را در ماندن و اقامت در اصفهان دید، به بهانه دیدار مادر از اصفهان به سوی دزفول حرکت کرد.[۷]

از دیگر سفرهای ایشان سفر به کاشان بود که بواسطه عظمت و بزرگی ملا احمد نراقی;، چهار سال در درسهای وی شرکت کرد و پس از آن، وقتی خواست به سوی مشهد حرکت کند، ملا اجازه [اجتهاد] مبسوطی برای وی صادر نمود و در آن، شیخ را به بهترین عبارتها ستود.

شیخ و برادرش پس از کاشان، چند ماهی را در مشهد مقدس، ماندند و پس از آن به سوی تهران حرکت نمودند، مدتی را در مدرسه «مادر شاه» ساکن شدند.[۸] شیخ و برادرش پس از ۶ سال مسافرت دوباره به دزفول بازگشتند و با استقبال اهالی شهر روبرو شدند.[۹]

شیخ پس از ۴ سالی که در دزفول ساکن بود، دوباره به سوی نجف اشرف حرکت کرد؛ در حالی که دو تن از مردان بزرگ علمی شیعه در آن روزگار؛ یعنی شیخ علی، فرزند شیخ جعفر کاشف الغطا و شیخ محمد حسن (صاحب جواهر) در رأس حوزه بودند.

اساتید وی به شرح زیر هستند:

۱- شیخ حسین انصاری دزفولی؛

۲- شریف العلماء؛ ملا محمد یا محمد شریف مازندرانی؛

۳ و ۴ شیخ موسی و شیخ علی کاشف الغطاء؛

۵- سید محمد مجاهد، فرزند سید علیِ صاحب ریاض؛

۶- حاج ملا احمد نراقی.

شاگردان شیخ

شاید بتوان گفت بیش تر مجتهدان و عالمان معروف شیعه در میانه قرن سیزدهم تا اوایل قرن چهاردهم، شخصیتهایی هستند که از مکتب علمی شیخ انصاری برخاسته اند. به قولی در جلسه درس شیخ نزدیک به پانصد نفر حاضر می شدند و البته میرزا محمد همدانی، شاگرد شیخ، شمار شاگردان ایشان را تا سه هزار نفر یا بیش تر گزارش می کند.[۱۰]

شاگردان درجه اول و ممتاز شیخ چهار نفرند که عبارتند از:

۱- میرزای شیرازی (میرزا محمد حسن شیرازی)؛

۲- میرزای رشتی (حاج میرزا حبیب الله رشتی)؛

۳- آقا حسن نجم آبادی تهرانی؛

۴- آقا سید حسین کوه کمره ای.

برخی دیگر از شاگردان شیخ عبارتند از:

۱- حاج شیخ جعفر شوشتری؛

۲- سید جمال الدین اسدآبادی؛

۳- آخوند محمد کاظم خراسانی.[۱۱]

آثار علمی

علی رغم اینکه چشم شیخ ضعیف بود و همچنین به مسئولیتهای مرجعیت و ریاست علمی حوزه و تدریس اهتمام داشت، بیش از سی جلد کتاب، از آن بزرگوار به یادگار مانده است که عبارتند از:

رساله هایی در ارث، تقیه، تیمم، خمس، زکات، صلاه، تقلید، رضاع، خلل، حاشیه بر استصحاب قوانین، مناسک حج، حاشیه بر نجاه العباد شیخ محمد حسن نجفی، حاشیه بر حاشیه بغیه الطالب، کتاب طهارت، کتاب رجال، رساله ای در قطع، ظن، اصاله البرائه، استصحاب، تعادل و تراجیح، (که در این پنج رساله) به نام فرائد الاصول یا رسائل به چاپ رسیدند)، رساله ای در قاعده «لا ضرر و لا ضرار»، «قضاء عن المیت»، مسئله مشتق، مواسعه و مضایقه، «التسامح فی ادله السنن»، رساله در قاعده «مَنْ مَلِکَ شَیْئاً مَلِکَ الْاِقْرَارُ بِهِ»، مکاسب یا متاجر (کتاب درسی حوزه)، اصول فقه، رساله ای در رد کسانی که اخبار را قطعیه الصدور می دانند، قرعه، حواشی متفرقه بر عوائد نراقی، رساله ای در ردّ حرام بودن متعه.[۱۲]

مقام علمی شیخ

درباره مقام علمی شیخ انصاری گفته اند: سید حسین کوه کمره ای که از عالمان روزگار شیخ بوده و مجلس درس نیز داشته است، روزی پیش از آمدن شاگردان، در محل درس حاضر شد و در گوشه مسجد، شیخ ژولیده ای را با چند نفر شاگرد در حال تدریس دید. سید حسین به درس او گوش داد و احساس کرد که وی بسیار محققانه بحث می کند. روز دیگر، زودتر آمد و به درس شیخ گوش داد. وقتی تدریس او را دید، اعتقادش بیش تر شد و احساس کرد که از خودش فاضل تر است و اگر شاگردانش به جای درس او، در درس این شیخ حاضر شوند، بهره بیش تری خواهند برد، از اینرو، روز دیگر به شاگردانش گفت: این شیخ که در آن گوشه با چند نفر شاگرد نشسته است، برای تدریس از من شایسته تر است و خود من نیز از او بهره می برم، همه با هم به درس او می رویم». از آن روز سید حسین و شاگردانش در مجلس درس شیخ حاضر شدند.[۱۳]

شیخ از نگاه دیگران

۱- علامه نوری: خداوند بر جابر بن عبدالله انصاری تفضّل نمود و از صُلب او، مردی برون آورد که ملت و دین را به علم و زهد و عبادت و کیاست یاری کرد و علمای گذشته به رتبه او نرسیدند و رجال علم بعد از او هم به آن رتبه و مقام نخواهند رسید.[۱۴]

۲- علامه کاشف الغطاء – استاد شیخ – : «به خدا سوگند! او مجتهد علی الاطلاق است» و در شأن وی به شیخ جعفر شوشتری می گوید: «هر چیزی در هنگام شنیدن بیش از دیدن جلوه می کند، به جز شیخ مرتضی که دیدنش از شنیدن وصف او عظیم تر و والاتر است».[۱۵]

۳- آیت الله العظمی آقا موسی زنجانی: «شیخ در حوزه های علمیه به عنوان فقیهی زاهد و عالمی وارسته و اصولی نوآور شناخته شده است تا آنجا که در میان متأخران، لقب شیخ مطلق و مؤسس و خاتم الفقهاء و المجتهدین ویژه اوست و در شأن او گفته اند: «هو تالِی العصمهِ علماً و عَمَلاً؛ او از نظر علم و عمل بعد از معصوم قرار دارد.»[۱۶]

۴- میرزا حبیب الله رشتی: «شیخ سه چیز ممتاز داشت: علم، سیاست، زهد. سیاست را به حاج میرزا محمد حسن شیرازی و علم را به من داد و زهد را با خود به قبر برد.»[۱۷]

۵- ملا احمد نراقی: «بهره ای که من از این جوان بردم، بیش از بهره ای بود که او از من برد. در سفرهای گوناگون بیش از پنجاه مجتهد مسلّم دیدم که هیچ یک مانند شیخ مرتضی نبودند.»[۱۸]

ویژگیهای نیکو

۱- زهدورزی

الف. زهد و عبادت شیخ آنچنان شایع و معروف بوده است که عامه نیز در شأن وی سخنها گفته اند؛ مثلاً سلطان عثمانی چون از والی عراق که از اهل سنت بود احوال شیخ را پرسید: وی در پاسخ گفت: «والله هو الفاروق الاعظم» به خدا سوگند! او فاروق اعظم است.[۱۹]

ب. بالیوز، نماینده سیاسی انگلستان در بغداد که دو سال در پی شرف یابی به خدمت شیخ بود و موفق نشده بود، سرانجام در بیابان، وقتی که شیخ برای زیارت حضرت سلمان می رفت، او را دید. او در توصیف شیخ می نویسد: «به خدا سوگند! وی ی عیسی بن مریم یا نایب خاص او است.»[۲۰]

ج. همچنین در زهد شیخ نقل شده است که روزی همسر شیخ انصاری از او خواست تا چادرشبی برای پوشانیدن رختخوابهای منزل خریداری کند. شیخ به دلیل تقوا و پارسایی اش، بدین کار تن در نداد. همسر شیخ که از نمایان بودن رختخوابها در گوشه اتاق ناراحت بود، پس از ناامید شدن از جلب موافقت شیخ، در خرید گوشت صرفه جویی کرد. وی به جای سه سیر گوشت، تا مدتی دو سیر و نیم می خرید و با مبلغ باقیمانده که پس انداز می شد، توانست یک چادر شب بخرد.

وقتی شیخ، آن چادر را دید، چگونگی خرید آن را دانست، با ناراحتی گفت: «افسوس که تا به حال، مقداری از وجوه بیت المال بی جهت مصرف شده است. من گمان می کردم سه سیر گوشت، حداقلی است که ما می توانیم با آن زندگی کنیم و اکنون به نادرستی این پندار پی بردم. آنگاه دستور داد تا آن چادر شب را پس دهند و از آن روز به بعد، به جای سه سیر گوشت، دو سیر و نیم بخرند.[۲۱]

۲- عبادت

عبادتهای، شیخ از سن بلوغ تا آخر عمر، گذشته از واجبات، نافله ها، دعاها و تعقیبات در هر روز به قرار زیر بوده است:

الف. قرائت یک جزء کلام الله؛

ب. نماز حضرت جعفر طیار؛

ج. زیارت جامعه و عاشورا.[۲۲]

۳- احتیاط در مصرف وجوه شرعی

با وجود آن همه وجوه شرعی که شیعیان برای شیخ می فرستادند، وی مانند یک فقیر زندگی را می گذراند. حتی اموالی را که به عنوان هدیه به وی می دادند، میان طلاب و نیازمندان تقسیم می کرد.[۲۳]

مادر شیخ از زنان عابد بود، به گونه ای که نافله های شب را تا هنگام مرگ ترک نکرد و شیخ، سحرها نخست مقدمات نماز شب مادر را فراهم می نمود، حتی آب وضویش را در صورت نیاز، گرم می کرد، سپس خود به نماز می ایستاد..

۴- عزت نفس

شیخ منصور انصاری برادر شیخ در زمان مرجعیت عامه وی، به قصد زیارت راهی مشهد مقدس شد. هنگام حرکت، شیخ انصاری به او گفت: « در این سفر، خواه ناخواه میان تو و شاه و امیران دولت ایران ملاقاتی روی خواهد داد، عزت نفست را از دست مده و از آنها پولی قبول مکن و بدین وسیله خود را بنده آنان نساز! وگرنه اگر چیزی از ایشان پذیرفتی، دیگر پیش من نیا و در بازگشت از مشهد، در دزفول بمان».[۲۴]

۵- پرهیز از ریاست

آیت الله العظمی موسی زنجانی می فرماید: «با وجود اینکه بسیاری از خواص، شیخ را بر صاحب جواهر مقدم می دانسته اند؛ ولی هر چه سراغ شیخ می روند که رساله بنویسد، او می گوید: صاحب جواهر هست و به خود اجازه نمی دهد که در مقابل وی، موجودیتی برای خود قایل شود و رساله بدهد. این مطلب هم بر عقل و هم بر تقوای فوق العاده ایشان دلالت دارد.»[۲۵]

۶- مبارزه با نفس

عالم بزرگوار آقا میرزا محمد تقی اردوبادی از مظفر الدین شاه قاجار و او نیز از عالمی نقل می کند: «وقتی در نجف اشرف، محضر شیخ انصاری حاضر می شدم، شبی در عالم رؤیا، شیطان را دیدم که چند ریسمان در دست داشت، پرسیدم: اینها را برای چه به دست گرفته ای؟ گفت: اینها را به مردم می بندم و به سمت خود می کشم. در روز گذشته یکی از اینها را به گردن شیخ مرتضی انصاری انداختم و از اتاقش تا بیرون کوچه کشیدم؛ ولی در میان کوچه از قید رها شد و برگشت. وقتی بیدار شدم، خواب خود را نزد شیخ عرض کردم، شیخ فرمود: شیطان راست گفته است. او دیروز می خواست به لطایف الحیل مرا گول زند؛ زیرا چیزی در خانه لازم شده بود و من پولی نداشتم، با خود گفتم: یک قِران از سهم امام را که نزد من بی مصرف مانده است، به عنوان قرض برمی دارم و سپس ادا می کنم، وقتی آن پول را برداشتم و به کوچه آمدم، پشیمان شدم و آن را به جای اوّلش برگرداندم.»[۲۶]

۷- ترس از روز جزا

روزی مادر شیخ با اعتراض به او گفت: «با این همه وجوهی که شیعیان نزد شما می آورند، چرا برادرت منصور را کم تر رعایت می کنی و به او مخارج کافی نمی دهی؟» شیخ در این هنگام، بی درنگ کلید اتاقی که وجوه شرعی را در آن گذاشته بود، به او داد و گفت: «هر قدر صلاح می دانی به فرزندت بده؛ ولی در قیامت هم خودت جواب گو باش.»

آن زن صالحه چون خود را در مقابل کاری بزرگ دید، از این کار خودداری ورزید و گفت: «هیچ گاه برای رفاه چند روزه فرزندم، خود را در قیامت گرفتار نخواهم کرد.»[۲۷]

۸ -احترام به سادات

داستانهای فراوانی از علاقه شیخ به خاندان پیامبر(ص) و اهل بیت: نقل شده است که ما به نقل دو مورد از آنها اکتفا می کنیم:

الف. شیخ چند روزی دیرتر از وقت همیشگی برای تدریس حاضر شد. وقتی سبب را پرسیدند، فرمود: «یکی از سادات به تحصیل علوم دینی مایل گشته؛ ولی کسی حاضر نشده است که برای او مقدمات بگوید، به همین دلیل، من خودم درس او را به عهده گرفته ام.»[۲۸]

ب. سیدعلی دزفولی از یکی از خویشاوندانش نقل کرده است: «در نجف اشرف به سبب فقری که داشتم، خدمت شیخ رسیدم و او را از حالم آگاه ساختم. شیخ فرمود: در حال حاضر از وجوه شرعی چیزی نزد من نیست؛ ولی نزد فلانی برو و بگو دو سال نمازِ استیجاری به تو بدهد، پول آنها را برای خود بردار. نمازها را من می خوانم.»[۲۹]

۹- فروتنی

با توجه به بزرگی ایشان در دانش و تقوا، بارها پیش می آمد که وقتی مسئله ای از وی می پرسیدند، اگر نمی دانست، چند بار «نمی دانم» را تکرار می کرد تا شاگردانش نیز از وی یاد بگیرند که اگر چیزی را نمی دانند، از گفتن «نمی دانم» اکراه نداشته باشند.[۳۰]

۱۰- احترام به پدر و مادر

الف. شیخ عادت داشت که در بازگشت از جلسه تدریس، نخست نزد مادرش می رفت و برای به دست آوردن دل او، با وی سخن می گفت. هم چنین از حکایتهای مردم پیشین و زندگی آنان می پرسید و مزاح می کرد تا مادر را بخنداند، سپس به اتاق عبادت و مطالعه می رفت.[۳۱]

ب. مادر شیخ از زنان عابد بود، به گونه ای که نافله های شب را تا هنگام مرگ ترک نکرد و شیخ، سحرها نخست مقدمات نماز شب مادر را فراهم می نمود، حتی آب وضویش را در صورت نیاز، گرم می کرد، سپس خود به نماز می ایستاد.[۳۲]

۱۱- احترام به دیگران

وقتی یکی از درباریان سرشناس به خدمت شیخ رسید و زندگی زاهدانه ایشان را مشاهده نمود، با تجلیل از شیخ، از حاج ملا علی کنی انتقاد کرد که: «او ثروتمند است و با شما خیلی فرق دارد.» شیخ انصاری خیلی ناراحت شد و فرمود: «باید از این حرفها استغفار کنی. میان من و او خیلی فاصله است. من سرو کارم با طلبه هاست و اگر بخواهم در رفاه زندگی کنم، طلبه ها به درس خواندن رغبتی نشان نمی دهند، باید سطح زندگی من با وضع آنها هماهنگ باشد؛ ولی حاج ملا علی کنی سروکارش با شما سلاطین و اشراف است. او باید آنگونه باشد و من باید اینگونه زندگی کنم.»[۳۳]

۱۲- شوخ طبعی

شیخ مردی باوقار بود و همیشه هیبت ایشان همه را تحت تأثیر قرار می داد، در عین حال لطایفی نیز از ایشان نقل شده است که دو مورد از آنها نقل می شود:

الف. حاج شیخ مهدی نجفی که از بزرگان عالمان اصفهان بود، و در مسجد امام، نماز جماعت داشت می گوید: «شخصی کتابی نوشته و آن را خدمت شیخ آورده بود و می گفت: در نوشتن این کتاب زحمتها کشیده و رنجها برده ام و آن را به ضریحهای مقدس متبرک کرده ام. حال آورده ام تا شما تقریظی بر آن بنویسید». شیخ پس از قدری سکوت، فرمود: «زیبنده بود آن را با آب فرات هم متبرک می نمودی.»[۳۴]

با وجود آن همه وجوه شرعی که شیعیان برای شیخ می فرستادند، وی مانند یک فقیر زندگی را می گذراند. حتی اموالی را که به عنوان هدیه به وی می دادند، میان طلاب و نیازمندان تقسیم می کرد

ب. روزی در طراده (نوعی زورق) بودیم که جناب استاد و برادرش (شیخ منصور) و جمعی از شاگردان استاد و ملا محمد خلیفه (شخصی ساده، پرخور و تنبل) نیز حضور داشتند. اول ظهر، آقا شیخ منصور به شیخ عرض کرد: وقت ناهار رسیده است. شیخ فرمود: زود است. دیگری گفت: آقا وقت است. باز ایشان فرمود: زود است. بنده نیز گفتم: آقا وقت است. باز فرمود: زود است. در این هنگام ملا محمد خلیفه عرض کرد: آقا وقت خوردن است. آن جناب فرمود: حالا اجماع محقق شد. ملا محمد در علم خوردن نظیر سید مرتضی است؛ در عالمان فقه که هرگاه با فرقه ای هم رأی شد، اجماع با آن فرقه محقق می شود.»[۳۵]

۱۳- توجه به اهل علم و محصلین شهرستانی

شیخ اعظم انصاری; برای آن که به اهل علم و محصلین شهرستانها توجه بیش تری کند و آنها را به حضورشان در شهرستانها تشویق نماید، اجازه نقل سهم امام(ع) را تجویز نمی کرد و مخصوصاً سفارش می نمود تا آن را در همان شهر به مصرف محصلین علوم دینیه برسانند.[۳۶]

۱۴- مجلس روضه خوانی

یکی از عادتهای زیبای شیخ که نشان از محبت ایشان به اهل بیت: می باشد، مجلس روضه ای بود که هر شب جمعه در منزل خود برگزار می گرد و در آخر مجلس به چند نفر عاجز و فقیر اطعام می داد.[۳۷]

۱۵- آگاهی از باطن دیگران

در این باب دو مورد را ذکر می کنیم:

الف. شیخ محمد حسین کاظمی می گوید: «در نخستین روزهای ریاست عامه شیخ، پس از نماز عشا داخل حرم مطهر می شدم و پشت به در حرم و رو به ضریح مطهر، به دیوار تکیه می کردم و زیارت می خواندم. شبی شیخ مرا در حرم دید. آهسته کیسه پولی در دستم نهاد و فرمود: نصف مبلغ برای خودت باشد و بقیه را میان شاگردانت تقسیم کن. وقتی به خانه بازگشتم و پول را شمردم، دیدم همه آن با قرضی که بر ذمّه ام بود، برابر است. با خود گفتم تمام آن را به طلبکار خود می دهم و کم کم نصف آن را به شاگردان می رسانم. این فکر را به کسی اظهار نکردم. شب دیگر که به حرم مطهر مشرف شدم، شیخ از نزدیک من گذشت و آهسته در گوشم فرمود: شما سهم شاگردان را از این پول بدهید، من باز به خود شما پول می دهم. از این پیشامد، دانستم که شیخ از ضمیر من آگاه شده است. از خیال خود برگشتم و مقام شیخ را بهتر شناختم.»[۳۸]

ب. مردی خدمت شیخ آمد و از وی چیزی خواست. شیخ فرمود: «نخست آن مقدار پولی را که در فلان جا پنهان و ذخیره کرده ای، مصرف کن، سپس هنگام نیازمندی و نداشتن نزد من بیا!» به این ترتیب، آن مرد از گفته خود پشیمان شد.[۳۹]

مرجعیت

صاحب جواهر در روزهای پایانی زندگی اش، دستور داد تا مجلسی تشکیل شود و همه عالمان تراز اول نجف در آن شرکت کنند.[۴۰]

مجلس در محضر صاحب جواهر تشکیل شد؛ ولی شیخ در میان حاضران نبود، صاحب جواهر گفت: «شیخ مرتضی را نیز حاضر کنید!» پس از جستجو، او را در گوشه ای از حرم یا صحن شریف دیدند که رو به قبله ایستاده و برای شفای صاحب جواهر دعا می کند. سپس شیخ را به آن مجلس راهنمایی کردند.

صاحب جواهر، شیخ را بر بالین خود نشاند. دستش را گرفت و بر روی قلب خود گذاشت و گفت: «الآن طَابَ لِیَ الْمَوْتُ» اکنون مرگ بر من گوارا است.» سپس به عالمان مجلس فرمود: «هذا مَرْجِعُکُمْ مِنْ بَعدی، ایشان پس از من مرجع شما خواهد بود.» بعد به شیخ فرمود: «تو هم از احتیاط کردن در مقام فتوا کم کن؛ زیرا دین مقدس اسلام سهل و آسان است.»

ناگفته نماند این کار صاحب جواهر، برای معرفی بیش تر شیخ بود؛ وگرنه، در مرجع شدن کسی، تعیین مرجع قبلی شرط نیست.

شیخ با سعید العلمای مازندرانی در کربلا هم درس بود و او را در آن وقت از نظر علمی بر خود ترجیح می داد. بدین سبب، پس از درگذشت صاحب جواهر، از فتوا دادن خودداری کرد و در نامه ای به سعید العلما نوشت: «هنگامی که شما در کربلا بودید و با هم از محضر شریف العلما بهره می بردیم، فهم تو از درس استاد از من بیش تر بود، حال سزاوار است به نجف بیایید و این امر مهم (مرجعیت) را به عهده گیرید». سعید العلما در پاسخ نوشت: «آری، ولی شما در این مدت در آنجا مشغول تدریس و مباحثه علمی بوده اید و من در اینجا گرفتار امور مردم هستم و شما در این امر از من سزاوارترید.»[۴۱]

پس از رسیدن نامه سعیدالعلما، شیخ به حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) مشرف شد و از آن حضرت خواست که او را در این امر بزرگ یاری کند و از لغزش و خطا نگاه دارد. یکی از خادمان حرم مطهر امیرمؤمنان علی(ع) می گوید: «مثل همیشه، ساعتی پیش از طلوع فجر برای روشن کردن چراغهای حرم مطهر به انجا رفتم… ناگهان از طرف پایین پای حضرت امیر۷ صدای گریه ای بلند و جان کاه و ناله ای سوزناک به گوشم رسید. بسیار شگفت زده شدم که این صدای کیست؟ آهسته پیش آمدم تا از جریان آگاه شوم، ناگهان دیدم شیخ انصاری صورتش را بر ضریح مقدس گذاشته است و می گرید و به زبان دزفولی با سوز و گداز به امام(ع) می گوید: آقای من! مولای من! یا ابالحسن! یا امیرالمؤمنین! این مسئولیتی که اکنون بر دوشم آمده است، بس مهم و خطیر است. مرا از لغزش و اشتباه و عمل نکردن به وظیفه نگاه دار و در طوفانهای حوادث روزگار همواره راهنمایم باش، وگرنه از زیر بار مسئولیت فرار خواهم کرد و آن را نخواهم پذیرفت.»[۴۲]

وفات شیخ

شیخ اعظم انصاری; در شب ۱۸ جمادی الثانیه سال ۱۲۸۱ ه .ق در نجف اشرف درگذشت.[۴۳] این شخصیت بزرگ اسلامی که تمامی عمر شریفش را در پاسداشت علوم و آثار اهل بیت: و تعلیم و تربیت شاگردان بیشماری صرف کرد، پس از ۶۷ سال زندگی پربار، دیده از جهان فرو بست و دنیای اسلام را داغدار نمود.[۴۴]

فاضل عراقی می نویسد: «نزدیک زمان درگذشت شیخ، در خواب دیدم که از تپه بزرگی در سمت قبله صحن مطهر می گذرم و چون برای احترام قبه مطهر به سوی آن توجه کردم، دیگر آن را ندیدم، بسیار شگفت زده شدم. سپس دیدم سید جلیلی نزد من ایستاده است. او سبب شگفتی مرا پرسید، وقتی علت آن را گفتم، پاسخ داد که به زمین فرو شده است. گفتم: پس چه خواهد شد؟ گفت: اشکالی ندارد، آن را بدون عیب از زمین بیرون می آورند. چون برخاستم، دانستم که شیخ به زودی وفات خواهد کرد. و ریاست شرعی هم به کسی همتا و مانند خود شیخ در کمالات علمیه و عملیه منتقل خواهد شد. پس از مدتی شیخ درگذشت و جناب میرزای شیرازی مرجع شیعه گردید.»[۴۵]

شیخ راضی علی بیک (از شاگردان صاحب جواهر و از عالمان نجف)، ملا محمد طالقانی، مولا علی محمد طالقانی و مولا علی محمد خویی، پیکر شیخ را در کنار رودخانه نجف غسل دادند و حاج سید علی شوشتری که وصی شیخ نیز بود، بر جنازه اش نماز گزارد. پیکر شیخ انصاری در صحن مطهر امام علی(ع) و در جوار آرامگاه شیخ حسین نجفی (از شاگردان علامه بحرالعلوم که در زهد و تقوا و عبادت مانند شیخ بود) به خاک سپرده شد.[۴۶]

مردم از همه جا برای تشییع جنازه شیخ به غسال خانه روی آوردند. به گونه ای که از آنجا تا نجف جمعیت انبوهی گرد آمده بود.[۴۷]

 

خاطره های ماندگار – شیخ مرتضی انصاری

حکایت اول:

فاضل عراقی می گوید:

در یکی از سفرهای شیخ انصاری به کربلا، شخصی از اهالی سماوات (قریه ای در کنار فرات، بین بصره و کوفه)، در حرم مطهر حضرت ابا عبد الله الحسین(علیه السلام) خدمت شیخ رسید. سلام نمود و دستش را بوسید، و عرض کرد: تو شیخ مرتضی هستی!؟ شیخ فرمود: آری.

سپس عرض کرد: عقاید شیعه را به من بیاموز.

شیخ فرمود: تو کیستی و اهل کجایی و سبب چیست؟ عرض کرد: من اهل سماواتم و خواهری دارم که سه فرسنگ از منزل ما دور است. روزی به دیدن او رفتم و در راه برگشت، بین راه، شیری عظیم دیدم. اسبم از راه رفتن بماند و در علاج آن به جز توسل به بزرگان دین هیچ فکری برایم نیامد. لذا یکی یکی متوسل به خلفا شدم، اما نفعی نبخشید. سپس به علی بن ابی طالب(علیه السلام) دخیل شده، گفتم: «یا اخا الرسول و زوج البتول یا ابا السبطین ادرکنی و لا تهلکنی». نا گاه سواری حاضر شد که نقاب بر صورتش بود. شیر متوجه سوار شد و خود را به اسبش مالیده، راه بیابان در پیش گرفت. پس سوار به جلو روانه شد و من در عقب او می رفتم. اسب او آرام می رفت و اسب من با آن که می دوید؛ به او نمی رسید. همین طور در حرکت بودیم که فرمود: دیگر شیر ضرری به تو نخواهد رساند و راه را به من نشان داد و فرمود: «فی امان الله». به او گفتم: فدایت شوم، خود را معرفی کن تا بفهمم تو کیستی که مرا از این مهلکه رهانیدی؟

فرمود: «همانم که او را خواندی؛ منم اخوالرسول و زوج البتول و ابوالسبطین علی بن ابی طالب». عرض کردم: فدایت شوم، مرا به راه راست هدایت کن. فرمود: «اعتقادات خود را درست کن.»

عرض کردم: اعتقادات درست چه باشد؟ فرمود: «اعتقادات شیعه.»

عرض نمودم: مرا تعلیم کن. فرمود: «برو از شیخ مرتضی بیاموز». گفتم: او را نمی شناسم. فرمود: «ساکن نجف است» و همین اوصافی را که فعلاً در شما می بینم برای من فرمود.

عرض کردم: چون نجف بروم، او را می بینم؟ فرمود: «چون به نجف بروی، او را نمی بینی؛ زیرا او به زیارت حسین رفته است، لیکن در کربلا او را خواهی دید». این بفرمود و از نظر ناپدید شد.

من به سماوات آمده و از آن جا به نجف رفتم و شما را ندیدم و امروز وارد کربلا شدم و اینک به خدمت رسیدم. حال اعتقادات شیعه را برایم بیان فرما.

شیخ فرمود: اما اصل اعتقادات شیعه آن است که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) را خلیفه بلافصل رسول الله(صلی الله علیه وآله) می دانند و همچنین بعد از او فرزندش حسن(علیه السلام) و بعد فرزند دیگرش حسین(علیه السلام)، صاحب این ضریح و این بقعه، و همچنین تا امام و خلیفه دوازدهم که امام عصر است و از نظرها غایب است. این ها همه امامانند و شخصی که اقرار و اعتراف به این نمود، شیعه است و در اعمال هم تکلیف تو همین است که می کنی، از نماز و روزه و خمس و زکات و حج و غیر آن و… .

حکایت دوم:

آقا میر سید بهبهانی، از یکی از شاگردان شیخ، با دو واسطه، نقل می کند:

چون از مقدمات علوم و سطوح فارغ گشته، برای تکمیل تحصیلات به نجف اشرف رفتم، به مجلس شیخ درآمدم، ولی از مطالب و تقریراتش هیچ نمی فهمیدم.

خیلی به این حالت متأثر شدم تا جایی که دست به ختوماتی زدم، باز فایده نبخشید. بالاخره به حضرت امیر (علیه السلام) متوسل گشتم. شبی در خواب خدمت آن حضرت رسیدم. حضرت «بسم الله الرحمن الرحیم» را در گوش من قرائت نمود. صبح چون در مجلس درس حاضر شدم، درس را می فهمیدم. کم کم جلو رفتم، پس از چند روز به جایی رسیدم که در آن مجلس صحبت می کردم.

روزی از زیر منبر درس با شیخ بسیار صحبت می نمودم و اشکال می گرفتم. آن روز پس از اتمام درس، خدمت شیخ رسیدم، وی آهسته در گوش من فرمود:

آن کسی که «بسم الله» را در گوش تو خوانده، تا «ولاالضالین» در گوش من خوانده است.

این بگفت و برفت. من از این قضیه بسیار تعجب کردم و فهمیدم که شیخ دارای کرامت است؛ زیرا تا آن وقت به کسی این مطلب را نرسانده بودم.

حکایت سوم:

فاضل عراقی در «دار السلام» از قول آقا میرزا حسن آشتیانی که یکی از افاضل شاگردان شیخ بوده است، نقل می کند:

گاهی از اوقات با جماعتی از طلاب در خدمت شیخ، به حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، مشرف می شدیم. اتفاقاً در اثنای عبور، بعد از دخول به صحن مطهر، شخصی با ما برخورد و بر شیخ استاد سلام کرد و از برای مصافحه و بوسیدن دست شیخ آمد. بعضی از همراهان، برای تعریف آن شخص به شیخ عرض کردند:

این شخص فلان نام دارد و در «جفر» و «رمل» ماهر است و ضمیر هم می گوید.

شیخ استاد چون این بشنید، متبسم گردید و به جهت امتحان به آن شخص فرمود: من ضمیری اخذ کردم، اگر ضمیر می دانی، مرا خبر ده که در خاطر چه چیز گرفتم؟

آن شخص بعد از تأمل عرض کرد: در ضمیر خود گرفته اید که آیا حضرت صاحب الامر(علیه السلام) را دیده ام یا ندیده ام؟

شیخ چون این شنید، حالت تعجّبی در او ظاهر گردید؛ اگر چه تصدیق صریح نفرمود.

آن شخص عرض کرد: ضمیر شیخ این نبود که گفتم؟ شیخ ساکت گشته، جوابی نفرمود.

آن شخص در استعلام و استظهار ابرام و اصرار می نمود. شیخ در مقام اقرار فرمود که خوب، بگو ببینم، دیده ام یا ندیده ام؟ آن شخص عرض کرد: آری دو دفعه به خدمت آن حضرت شرفیاب شده اید؛ یک دفعه در سرداب مطهر و دفعه دوم در جای دیگر.

شیخ چون این بدید، به زودی مانند کسی که نمی خواهد امور دیگری ظاهر شود، روانه گردید.

حکایت چهارم:

فاضل عراقی از شیخ عبد الرحیم دزفولی نقل می کند:

من دو حاجت مهم داشتم و کسی از آن ها آگاه نبود و به درگاه احدیت، قضا و اجابت آن ها را التماس می کردم و همیشه حضرت امیرالمؤمنین و اباعبدالله و ابالفضل(علیهم السلام) را شفیع قرار می دادم. تا آن که در یکی از زیارات مخصوصه، از نجف به کربلا رفتم و باز در حرم شریف، آن دو مطلب را عرض نمودم، ولی اثری نبخشید.

روزی در حرم مطهر ابوالفضل (علیه السلام)، جمعیت بسیاری دیدم. از قضیه سؤال کردم. گفتند: مدتی بود که پسر یکی از اعراب صحرانشین فلج شده بود، او را به قصد شفا به این حرم شریف آورده و مشمول الطاف آن بزرگوار واقع شده و شفا یافته است. اینک مردم لباس های او را پاره پاره کرده، برای تبرّک می برند.

از این واقعه، حالم دگرگون شد و آه سرد از نهاد برکشیدم و به ضریح مطهر نزدیک رفته، عرضه داشتم: یا اباالفضل! مرا دو حاجت مشروع بود، که مکرر نزد پدر و برادر و خودت عرض کردم و اعتنا نکردید، ولی این بچه بادیه نشین به محض این که دخیل بست، اجابت نمودید. و از این معامله چنین فهمیدم که پس از چهل سال زیارت و مجاورت و اشتغال به علم، به مقدار یک بچه بادیه نشین در نظر شماها ارزش ندارم؛ لذا دیگر در این بلاد نمانده و به ایران مهاجرت می کنم.

این سخن بگفتم و از حرم مطهر، مانند کسی که از آقای خود قهر باشد، سلام مختصری کرده، به منزل بازگشتم و مختصر اسبابی را که داشتم، برداشتم، و روانه نجف اشرف شدم؛ به این قصد که عیال و اسباب خود را برداشته، به شهر خویش بازگردم.

چون به نجف رسیدم، از راه صحن مطهر به سوی خانه روانه شدم. در صحن، ملا رحمه الله خادم شیخ را دیدم. او گفت: شیخ با تو کار دارد. گفتم: شیخ از کجا می دانست که حالا وارد می شوم؟ گفت: نمی دانم. این قدر می دانم که به من فرمود: برو در صحن، شیخ عبدالرحیم از کربلا می آید. او را نزد من بیاور.

چون این بشنیدم، با خود گفتم: شاید به ملاحظه این که مجاورین در نجف، فردای آن روز زیارت مخصوصه از کربلا خارج و به نجف می رسند، و اغلب هم از راه صحن وارد می شوند، از این جهت، به ملا فرموده که مرا در صحن بیابد. به هر حال، به خانه شیخ روانه شدیم. به محضر شیخ وارد شدیم. شیخ به ملا رحمه الله فرمودند: تو برو. چون او برفت، به من فرمود: شما فلان و فلان حاجت (به آن حوائج تصریح فرمود) را داری؟ عرض کردم: آری، چنین است. فرمود: اما فلان حاجت را من برمی آورم. و دیگری را خودت استخاره کن، اگر خوب آمد، مقدمات آن را فراهم می نمایم و خود آن را بجا بیاور.

استخاره کردم، از قضا خوب آمد و نتیجه را خدمت شیخ عرض نمودم. ایشان نیز تدبیر فرمود.

شیخ عبدالرحیم گفت: این قضیه را از کرامات شیخ و مقامات آن یگانه زاهد و عالم بزرگ دیدم… .

پی نوشت ها:

[۱]. فقهای نامدار، عقیقی بخشایشی، صدر، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، چ۲، ۱۳۷۲، ص۳۲۳٫

[۲]. زندگی و شخصیت شیخ انصاری، حاج مرتضی انصاری، قم، دبیرخانه کنگره بزرگداشت دویستمین سالگرد شیخ اعظم انصاری، چ۱، ۱۳۷۳، ص۷۷٫

[۳]. همان، صص۷۸ .

[۴]. زندگی و شخصیت شیخ انصاری، ص۸۰٫

[۵]. نامداران راحل، کریم جوانشیر، سالار، ۱۳۷۵، چ۱، ص۱۰۳٫

[۶]. فقهای نامدار، ص ۳۲۴٫

[۷]. دریای فقاهت، سید عبدالرضا موسوی، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، چ اول، ۱۳۸۲، ص۱۷ ۱۶٫

[۸]. فقهای نامدار، ص۳۲۶٫

[۹]. زندگی و شخصیت شیخ انصاری، ص۹۲٫

[۱۰]. دریای فقاهت، ص۲۳٫

[۱۱]. دریای فقاهت، ص۲۴٫

[۱۲]. ریحانه الادب، مدرسی تبریزی، محمد علی، چاپ حیدری، انتشارات خیام، چ۴، ۱۳۷۴، ج۱، ص۱۹۳٫

[۱۳]. گلشن ابرار، ص۳۳۹، «برگرفته از عدل الهی، شهید مرتضی مطهری».

[۱۴]. زندگی و شخصیت شیخ انصاری، ص۹۸٫

[۱۵]. اندیشه های سیاسی شیخ انصاری، مهاجر، محسن، قم، دبیرخانه کنگره دومین سالگرد میلاد شیخ انصاری، چ اول، ۱۳۷۳، ص۵٫

[۱۶]. ابعاد شخصیت شیخ انصاری، سید موسی شبیری زنجانی، قم، چ اول، ۱۳۷۳، ص۱۵٫

[۱۷]. زندگی و شخصیت شیخ انصاری، ص۲۶۲٫

[۱۸]. همان، ص۹۱٫

[۱۹]. زندگی و شخصیت، شیخ انصاری، ص۱۰۹٫

[۲۰]. همان، ص۱۰۹٫

[۲۱]. سیمای فرزانگان، رضا مختاری، قم، بوستان کتاب، چ ۸، ۱۳۷۴، ص۴۳۰٫

[۲۲]. قصص العلماء، تنکابنی، میرزا محمد، قم، حضور، چ اول، ۱۳۸۰، ص۱۱۳٫

[۲۳]. زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص۱۱۰، فقهای نامدار، ص۳۲۷٫

[۲۴]. سیمای فرزانگان، ص۳۹۹٫

[۲۵]. ابعاد شخصیت شیخ انصاری، شبیری زنجانی، سید موسی، قم، چ اول، ۱۳۷۳، صص۱۶ .

[۲۶]. زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص۱۱۴٫

[۲۷]. سیمای فرزانگان، ص۴۲۷٫

[۲۸]. همان، ۲۹۱٫

[۲۹]. سیمای فرزانگان، ص۳۶۱؛ فقهای نامدار، ص۳۲۹ (به روایت دیگر).

[۳۰]. دریای فقاهت، ص۴۷٫

[۳۱]. سیمای فرزانگان، ص۴۲۸٫

[۳۲]. زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص۸۰٫

[۳۳]. ابعاد شخصیت شیخ انصاری، ص۱۶٫

[۳۴]. زندگانی و شخصیت انصاری، ص۱۰۷٫

[۳۵]. همان، ص۱۰۷٫

[۳۶] . زندگی و شخصیت شیخ انصاری، ص۱۰۳٫

[۳۷] . همان، ص۱۰۶٫

[۳۸]. زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، شیخ محمود عراقی میثمی، دار السلام، تهران، اسلامیه، ۱۳۷۴، ص۵۵۱٫

[۳۹]. همان، ص۱۲۶٫

[۴۰]. همان، ص۹۵٫

[۴۱]. سیمای فرزانگان، ص۱۳۶ و دریای فقاهت، صص۵۹ ۵۸٫

[۴۲]. همان، ص۱۳۷٫

[۴۳]. فقهای نامدار، ص۳۳۷٫

[۴۴]. دریای فقاهت، ص۷۰ (از این اثر در این مقاله بسیار بهره برده ام.)

[۴۵]. زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص۱۶۹٫

[۴۶]. همان، ص۱۷ معارف الرجال، حرز الدین، محمد، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۵ ه .ق، ص۴۰۴٫

[۴۷]. معارف الرجال، ص۴۰۴٫

 

منابع:

مجله مبلغان  خرداد و تیر ۱۳۸۸ – شماره ۱۱۶ شیخ مرتضی انصاری، اسوه فضیلت
مجله شمیم یاس  تیر ۱۳۸۳، شماره ۱۶ خاطره های ماندگار – شیخ مرتضی انصاری
hawzah.net

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا