صفحه اصلی
علی را کشتند!

صورتش را پوشاند و کیسهی نان را بر دوش گذاشت. اشک از چشمهایش جاری میشد، میدانست بابا به آرزویش رسیده و حالا کنار مادر است، اما این چیزی از داغ کم نمیکرد.
وارد خرابه شد، کودکی که پدرش در نهروان کشته شده بود، سویش دوید و گفت: امشب دیر آمدی! مژده بده علی را کشتند.
حسن بن علی تکهای نان جو از کیسه در آورد و زیر لب فرمود: خدایش رحمت کند.