لبخندالعلما، شوخی های طلبگی (۱)
طنز و شوخطبعی اگر نگوییم «جزءِ ذاتیِ» طلبگی است، لااقل «عرضیِ لازمِ بیِّنِ» آن هست.
شرح این سخن سنگین اینکه «مجموعهای از عوامل چون حاضرجوابی، لطافت طبع، تسلط ادبی، دقت و تیزبینی و… در میان علمای دینی موجب شده تا طنز و شوخطبعی در میان آنها بیش از دیگران باشد.»
البته از آنجا که علمای بزرگ در این وادی بامشان بیش است، برف بیشتری هم دارند، بهگونهای که این موضوع از آنها شخصیتی فوقالعاده خوشمشرب به وجود آورده است.
هرچند گاهی شوخطبعی در میان آنها سطحی متفاوت با دیگران دارد و لذت بیشتر از آن نیاز به آگاهیهای بیشتری هم دارد.
به هرحال طنز و شوخطبعی در حوزه جایگاه خاص خود را دارد و حتی بعضی از طنزپردازان صریحاللهجه و بازیگوش را مقهور خویش کرده است،(مهدی مسائلی)
ناگفته نماند طنز و شوخطبعی در حوزه، افزون بر بالا بردن جذابیت عمومی مجالست با علما و طلاب، برکات فراوان دیگری نیز به همراه دارد؛ آنگونه که خطابههای تبلیغی آنها را نافذ کرده و بر دل مردم مینشاند و همچنین در عرصه درس و بحث نیز لطافت و شادابی را بر فضای تحصیلی حوزه حاکم و تحمل سختیهای درک مسائل علمی را آسانتر میکند. حتی عرفا و عالم ربانی در حوزه نیز اشک و لبخندشان همراه یکدیگر است .( کتاب شوخ طبعی های طلبگی)
نمونههایی از این دست طنزها آوردهایم، باشد که مقبول افتد.
-آورده اند: شیخ مرتضی انصاری وقتی با مریدان سفر می کرد غروب پشت دروازه و به شهر راه شان ندادند . آنجا با مریدان نماز خواند.
مریدی گفت : ما توقع داشتیم مثل بسیاری از اولیا ی گذشته دروازه خود به خود به روی شما باز شود.
شیخ پاسخ داد : بعد از مرگ ما البته از این کرامات بسیار در حق ما نقل خواهند نمود!
-گویند روزی شخصی روضه می خواند و می گفت حضرت اباعبدالله (ع) به میدان رفت و یکصد هزار از لشکریان یزید را به جهنم فرستاد !
.حضرت علی اکبر(ع) به میدان رفت و چهل هزار کشت!
حضرت ابوالفضل(ع) بیست هزار و همین طور ادامه داد
شخصی از پای منبر با صدای بلند گفت : جناب این که از دویست هزار هم بالاتر رفت! لشکریان یزید که این تعداد نبودند
روضه خوان گفت : بگذار بکشند این پدر سوخته ها را !!!
-شنیده بود رد شدن از میان دو زن کراهت دارد . حالا آمده بود پیش حاج آقا و می گفت :دو تا زن دارم وبا آن دو به مسافرت ،خرید ، تفریح و پیاده روی می روم. غالبا هم بین آن دو هستم . آیا راه رفتن از بین دو زن عقل را کم نمی کند؟
حاج آقا تبسمی کرد و گفت: نه، تو راحت باش! اگر تو عقل داشتی که و این وضع اقتصادی با این در آمد کمت ، نمی رفتی یه زن دیگر هم بگیری!
-طلاب در حجره دور هم نشسته بودند طلبه ای ازمطبخ برگشت، وارد جمعشان شد و گفت : انا رأیت قطه فی دیک اشکنه ثم أخَذَ دمک قال میو میو، میو میو!!!
( گربه ای نزدیک دیک اشکنه دیدم ، سپس دمش را گرفتم گفت میومیو، میومیو)
-خانمی نوزادش را که در زشتی بی نظیر بود، نزد عالمی آورد و به او گفت: از بهر خدای در گوش فرزندم «و إن یکاد» یا دعایی بخوانید تا چشم بد در او اثر نتواند گذاشت.
عالم مکثی کرد و اندکی به قیافه زشت کودک نگریست و سپس گفت: «فرزندتان را بگیرید. خداوند ایشان را تکویناً بیمه فرموده و دعای چشم زخم به او داده است!».
ح.د