صفحه اصلی

 از قالی بافی تا پزشکی شیراز، پرونده یک شهید جریان ساز شهر مجومرد

خاطره دیدار یک روزی که یک سال تحصیلی بود

 

می گوئیم یکی از ۲۵ معیار نوجوان نمونه ،نظم است ولی کو عمل به این معیار! خیلی عجیب است ، مولایمان حضرت علی علیه السلام هم ،در لحظه ای که می خواست از درب خانه این دنیا به مسافرت ابدی برود بعد از تقوا گفت :نظم ! ولی کو گوش شنوا !
بیست دقیقه ای از وعده با مادر شهید گذشته بود ، که رسیدیم خانه مادر شهید، مادر شهید هم گفت :” می خواستم زنگ بزنم ،طوری شده نیامدید !؟ جز خجالت در این لحظه چیز دیگر نمی توانستیم بکشیم ، البته با کمال تاسف پوست کلفت تر از این حرف ها شدیم!
اتفاقا آن بزرگواری که بی تاثیر نبود در دیر آمدن بچه ها ! مرتب می گفت :”حاج خانم یکی از بچه ها دیر کرد سبب شد بقیه هم دیر بیایند،برای هدایت او خیلی دعا کنید! هم خودش خنده افتاد از نیش زدن به خودش، هم مادر شهید
داخل خانه ساده و بی غل و غش مادر شهید قاسم حاتمی شدیم ! محمد ابراهیم، محمدحسین و سید محمد مهزیار به نمایندگی از بچه ها تندیس قاسم و گل به مادر شهید هدیه دادند !
راستش را بخواهید،اگر مادر شهید هم هیچ حرفی برای مان نمی زد ،در و دیوار خانه ساده و بی ریا و حیاطی که انتهایش حسینیه بود خودش کلی حرف می زد ! کلی بیشتر از برخی از موزه های رنگ و لعاب دار که به یاد شهدا ساخته شده و با تشریفات هنرهای معاصر عجین شده است!
ای کاش همین خانه های خشتی گلی بماند برای تاریخ ! تا همه بدانند مردان بزرگ از کجاها برخواستند!
بگذریم !بعد سفارش آقا قاسم که در وصیتنامه نوشته بود ” در مجلس روضه و دعای کمیل شرکت کنید ” پدر و مادر شهید زمین جلو خانه را می خرند و سر خانه می کنند تا حسینیه بشود!
اتفاقا بعد تشییع قاسم در ایام عاشورا سال شهادتش، اینجا دیگر چراغ روضه خوانی اش قطع نشده !
بگذریم مادر شهید تا جمع بیست و چند نفره ما را دید که شانزده تا از آنها نوجوان هستند ، اشاره کرد به یکی از کم سن ترین بچه های جمع ،که قدکوچیک داشت گفت :”قاسم کوچک بود ،قد این پسر ولی عقل او مثل یک بزرگسال بود ” اول از نماز، روزه ، معنویت و خصوصا نماز شب قاسم گفت ، بعد هم از درس خواندن جدی اش! اما آنچه که مادر و خواهر شهید بیشتر برایمان گفتند ،دو ویژگی او بود;یکی از کمک و احترام به پدر و مادر بود و دیگری از رعایت حق الناس شهید، تعریف کردند ، قاسم بعد از مدرسه باهمه خستگی هایی که داشت ، حتی در زمانی که دبیرستان یزد می رفت و پنج شنبه،جمعه می آمد می رفت خانه همسایه ،قالی بافی می کرد ، پول ها که جمع شد می گفت هدف من این بوده کمک کار شما باشم ، با این پول ها سیم برق خرید و خانه را برق کشی کرد ، می گفت خانه فلانی هم باید وسایل برق کشی را ببرم آنجا هم برق بکشیم، چون به او مدیونم و چند بار او را به زحمت انداختیم ، اگر کسی یک ذره به او لطف می کرد او می خواست یک دنیا جبران کند
دیگری هم پایبندی به حق الناس قاسم بود ، وصیتنامه خیلی پرمعنا که سفارش به پرداخت حقوق دیگران می کند از او به جامانده !
خواهر شهید گفت قاسم در این وصیتنامه گفته، یک کتاب حوزوی دارد به حوزه علمیه میبد بدهیم، این کتاب را قاسم در جوی آب پیدا کرده بود، مطالعه می کرد، قبل شهادت گفت ،این را به حوزه برسانیم ، ماهم آن کتاب را پیدا نکردیم ، یک عدد همان کتاب را نو تهیه کردیم و تحویل دادیم
قاسم با عباس همسایه که برادر شیری هم بودند هم بازی بود، اسباب بازی های دوران کودکی که با او خریده بودند شریکی بوددر وصیت نامه نوشته بود تحویل او بدهید، شاید حق او در این اسباب بازی ها باشد
آقا ابوالفضل طالبیان به نمایندگی بچه ها زندگینامه شهید را خواند و کتابچه زندگی شهید را به مادر شهید هدیه داد
دوست داشتیم ، جلسه را ادامه بدهیم ،اما وقت کم بود، باید سر تربت شهید قاسم هم می رفتیم ،بعدش هم برویم بیت معلم شهید جعفری نسب از دوستان قاسم که_باهم آن زمان کمک به نیازمندان می کردند _آنجا هم ذکر توسلی به امام حسن عسکری علیه السلام داشته باشیم !
بچه ها در منزل شهید عهدنامه قاسم را امضاء کردند و چند جمله یادگاری نوشتند و در ذهن من پرونده شهیدی که دانشجو پزشکی شده بود کارنامه های بیشتری پیدا می کرد ، کارنامه بیشتری از نمرات جبر و مثلثات

خاطره ۲: رسیدیم به امضاء

رسیدیم به امضاء عهدنامه ، بعضی بچه ها فقط اسم و فامیل می نوشتند و امضاء می کردند ،بعضی ها هم در کنار امضاء یک جمله یادگاری می نوشتند، یکی از بچه ها به شوخی گفت:”چند تا جمله هم به ما تقلب برسانید، یادگاری بنویسیم ” هر که هم امضاء می کرد می رفت روی حیاط خانه جایی که الان حسینیه شده عکس یادگاری با منزل شهید می گرفت
مهمان ویژه امسال مراسم عهدنامه آقای سیدجلال دهقان کارگردان سینما و تلویزیون بود ، او هم پای عهدنامه این جمله را نوشت” انشاء الله فکر و همت مان به بلندای این شهید بزرگوار برسد” یکی از بچه ها هم به مادر شهید گفت :” برای آقا کارگردان دعا کنید سریال شهید صدوقی را بسازد ” شنیده بودیم که آقای کارگردان فیلمنامه را نوشتند و آماده ساخت سریال هستند ،صحبت از شهید صدوقی در منزل شهید قاسم حاتمی شد، یاد خاطرات رفقای قاسم افتادم که می گفتند شهید آن زمان یزد رفت و آمد می کرد و تا می توانست پای صحبت های شهید محراب ، شهید صدوقی می رفت، صحبت ها را گوش می کرد ، یادداشت می کرد و به عنوان سوغات می آورد برای هم محله ای ها،خصوصا جوانان تعریف می کرد ، یک بارهم مادر شهید می گفت :”در جایی صحبت از انقلاب و شهید صدوقی شده بود ، قاسم از شهید محراب دفاع کرده بود برای همین دفاعش هم به او سیلی زده بودند

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا