حکایات

مرد عطار و برادر زاده اش

مرد عطاری بوده است او را برادرزاده ای بود شوریده و از بیمارستان جسته بود هر دو دست آلوده می گشت در بازارها … به دکان غم رسید،دست پیش داشت که ای اعم! پاره ای عطر بر دست من نه!(بگذار )

عطار گفت: ای دوست پدر !عطر از تو دریغ نیست ، لیکن دست تو شایسته عطر نیست

روضه الفریقین

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا