معرفی کتاب «هزار خورشید تابان» به قلم خالد حسینی
این رمان در ژوئن سال ۲۰۰۷ برای دست کم سه هفته پرفروشترین رمان آمریکای شمالی شد.
شخصیت های شاخاص در داستان
گاهی مریم و گاهی لیلا اول شخص داستان قرار می گیرند و در کشاکش جنگ افغانستان با مشکلات سخت می جنگند.
مشخصات نویسنده
خالد حسینی، متولد ۴ مارس ۱۹۶۵ در کابل می باشد. ایشان پزشک و نویسنده برجسته ادبیات افغانستان است. ایشان به دلیل جنگ مجبور شد به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کند . بیشترین دلیل معروفیت او به دلیل اولین کتاب چاپ شده اش با نام بادبادک باز است . از آثار او می توان به : بادبادک باز، هزار خورشید تابان ، وکوهستان به طنین آمد، دعای دریا اشاره کرد. عموما داستان ها حول محور حمله طالبان و وضع موجود افغانستان می باشدکه می توان با خواندن این کتاب ها دیدتان را نسبت به این کشور عوض کند. خالد حسینی ازدواج کرده و دارای دو فرزند (یک پسر و یک دختر با نامهای حارث و فرح) است. خالد حسنی در کتاب هزار خورشید تابان این کتاب را به همسر و تمام زنان رنج کشیده افغان تقدیم کرد.
برش هایی از کتاب
شبها لیلا در تخت خود دراز میکشید و چشم میدوخت به روشناییهای ناگهانی سفیدرنگی که از پنجرهاش معلوم میشد. گوش میسپرد به صدای رگبار مسلسلها و تعداد موشکهایی را میشمرد که زوزهکشان از روی خانهشان میگذشت و با موج خود گچهای سقف اتاق را روی سرش میپاشیدند. بعضی شبها نور آتش موشکها به قدری زیاد بود که میتوانستی با آن کتاب بخوانی و خواب هرگز به سراغت نمیآمد و اگر هم میآمد، رؤیاهای لیلا سراسر آتش و تکههای بدن هموطنان و ناله زخمیها بود. صبح هم آرامش نداشت. صدای اذان که بلند میشد، مجاهدین اسلحههایشان را کنار گذاشته، به سمت قبله ایستاده و نماز میخواندند. بعد دوباره جانمازها تا میشد و تفنگها پر میشد و از کوهها به سمت کابل آتش میشد… و کابل هم به کوهها آتش میکرد. لیلا و بقیه شهر، درست مانند سانتیاگو که شاهد تکهتکه شدن ماهی بزرگش توسط کوسهها بودند، فقط باید تماشاچی میبودند…
گاهی اوقات لیلا پارچهای را خیس میکرد و روی پیشانی او میگذاشت که کمی درد را تسکین میداد. قرصهای سفید کوچکی را که دکتر سعید به او داده بود کمی موّثر بود. اما بعضی شبها سردرد چنان او را فلج میکرد که فقط مینشست و سرش را میگرفت و ناله میکرد. چشمهایش کاسهی خون میشد و آب دماغش راه میافتاد. در چنین مواقعی لیلا کنارش مینشست، پشت گردنش را مالش میداد. دستهایش را دردست میگرفت و سردی حلقهی ازدواج طارق را در کف دست خود حس میکرد. همان روز که به موری رسیدند با هم ازدواج کردند. وقتی که طارق گفت که ازدواج میکنند. خیال سعید از این بابت آسوده شد. او دلش نمیخواست اقامت زوجی که با هم ازدواج نکردهاند در هتل او مشکل به وجود بیاورد. شکل و قیافهی سعید اصلاً آن طور که لیلا تجسم میکرد نبود. صورتی تپل و چشمهایی به اندازهی نخود و سبیلی جوگندمی داشت که نوک آنها را تاب میداد و تیزمی کرد. موهایی نیز خاکستری داشت که به عقب شانه میکرد. مردی با نزاکت، مهربان و باوقار بود که خیلی سنجیده سخن میگفت. سعید بود که طارق را به گوشهای کشید و مقداری پول به او داد. طارق قبول نمیکرد ولی سعید به زور به او داد. بعد طارق به بازار رفت و با دو تا حلقهی ازدواج نازک برگشت. سعید همچنین یکی از دوستانش و ملا را آن شب برای اجرای مراسم عقد آورد و بعد از آن که بچهها برای خواب رفتند، صیفه ی عقد جاری شد.
معرفی کتاب های مشابه
نان آور
داستان دختر ۸ساله ای که طالبان پدرش را به زندان فرستاد و پروانه مجبور شد خود را شبیه پسر کند تا خانواده اش زنده بمانند. نوشته دبورا الیس
و کوهستان به طنین آمد
رابطهٔ یک پسر ده ساله به نام عبدالله و خواهر سه سالهاش پری و تصمیم پدرشان مبنی به فروش پری به زوجی بدون فرزند در کابل است که این اتفاق روایتهای مختلف را به هم گره میزند. نوشته خالد حسینی
دستمال خامک دوزی
داستان های کوتاه و به یاد ماندنی در مورد درگیری ها و احساسات زنان مهاجر افغانستان . نوشته ریحانه بیانی
دعای دریا
این کتاب به شکل نامه ای از سوی یک پدر به پسرش نوشته شدهاست که هر دو به دلیل جنگ داخلی سوریه، از خانه خود در حمص فرار کردهاند و با خطرات عبور از مدیترانه دست و پنجه نرم میکنند. نوشته خالد حسینی