پادشاه و نجار

پادشاه به نجارش گفت: فردا اعدامت میکنم، نجار آن شب نتوانست بخوابد.
همسر نجار گفت: «مانند هر شب بخواب، پروردگارت یگانه است و درهای گشا یش بسیار»
کلام همسرش آرامشی بردلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید.
صبح صدای پای سربازان را شنید، چهره اش دگرگون شد و با نا امیدی، پشیمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دریغا باورت کردم، با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجیرکنند. دو سرباز با تعجب گفتند:
پادشاه مرده و از تو می خواهیم تابوتی برایش بسازی، چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت،
همسرش لبخندی زد و گفت:«مانند هر شب آرام بخواب، زیرا پروردگار یکتا هست و درهای گشایش بسیارند»
فکر زیادی بنده را خسته می کند، در حالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبیر کننده کارهاست
haber_fori