دانشنامه اشکذرصفحه اصلیفرهنگ عامهگنجینه بیت الشهدا

چرخ ما!

در اشکذر از قدیم به دوچرخه چرخ می گویند و در دوره نوجوانی ما در بیشتر خانه ها یک چرخ بود، البته پدر برنامه ای نداشت که به خودی خود برای ما چرخ بخرد ولی وقتی دید ما پسرها که پنج تایی مان که مال مرحله دوم زندگی شان بودیم به سنی رسیده ایم که چند نفرمان می توانستیم چرخ سوار شویم و از دیگر سو هم می دید چرخ در کار پشم و ریسمان مخصوصاً برای زن هایی که برایش پشم می ریسیدند مفید است یک چرخ نو برایمان خرید. همه ما یک جوری به این چرخ متصل شده بودیم. برادرهای بزرگتر که گاهی سوار می شدند. جواد هم برای امور زیادی مخصوصاً برای حمل پشم و ریسمان از آن استفاده می کرد و هر روز هم برایش یک نقشه می کشید.  یک روز آن را نوارپیچی می کرد. یک روز در سیم رنگ چراغ می گذاشت که وقتی حرکت می کرد روشن می شد و می چرخید. به خاطر اینکه از چرخ برای حمل بارهای بزرگ استفاده می کردیم، ترک آن گرچه با چرخ مناسب بود ولی برای پشته های بزرگ ما مناسب نبود. به همین خاطر از آهنگر محله خواسته بودیم یک ترک بزرگ برایش درست کرده بود، خیلی ناقواره و نامناسب. عباس و کاظم که هنوز بچه بودند نمی توانستند چرخ سوار شوند، وقتی کنار دیوار گذاشته بود، رکاب آن را می چرخاندند. گاهی هم پدر را ترک چرخ می نشاندیم و به جایی که می خواست می بردیم. اگر خراب می شد، خودمان درستش می کردیم به خاطر اینکه آچار های مناسبش را نداشتیم از کارد و قاشق و سنگ و قندچین و قیچی و هر چه که از وسایل خانه دم دست بود، هر طور بود پیچ هایش را باز و بسته می کردیم. گاهی که پشته ترک چرخ سنگین بود، خودمان دیگر نمی توانستیم سوار شویم و بایستی چرخ را به دست می گرفتیم پیاده می رفتیم و روی فرمان هم فشار می آوردیم که سر چرخ هوا نرود. یک بار یادم هست برای آوردن پشته علف به باغ رفته بودم. پدر زودتر از من رفته بود و یک پشته سنگین علف آماده کرده بود. روی ترک چرخ گذاشتیم، فرمان چرخ می خواست هوا برود که روی آن فشار آوردم. و کم کم می آمدیم. باید از جوی آب رد می شدیم. پدر هم پشت سرِ چرخ می آمد و هوایش را داشت. یک جای جوی آب، بَلک (بند خاکی) بسته بودند. سر دوچرخه هوا رفت و دوچرخه با پشته سنگینش چپه شد. بدتر اینکه چرخ جلو دوچرخه ام بیرون آمد. با پدر چه مکافاتی کشیدیم تا رو به راهش کردیم و راه افتادیم. گاهی بر سر چرخ دعوا می کردیم. پدر می گفت باید یک قفل برایش بخرم، کلیدش را در جیب بگذارم!

مهدی جعفری نسب

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا