حکایات اشکذر
-
خانواده های ما الان نگرانترند!
محمد خاکساری از پاسداران تیپ الغدیر یزد تعریف میکرد در جبهه کنار شهید علی محمد دهقانی اشکذری نشسته بودم هر…
بیشتر بخوانید » -
آقا معلم«تیفون ، تیفون»!
سال اولی که من معلم اشکذر شده بودم یک روز عصر سر کلاس بودم یک وقت دیدیم کلاس انگار کمی…
بیشتر بخوانید » -
حکایت حاج سید محمد دعایی زارچی در مورد مسافرتشان به اتفاق آخوند ملاحسین اشکذری
حاج آقا سید محمد دعایی زارچی حکایت کردند که وقتی به منظور زیارت حضرت رضا علیه السلام به اتفاق آخوند…
بیشتر بخوانید » -
آنچه برای امام حسین(ع) است باید از بهترین باشد
تعریف می کنند قرار بود مانند سالهای گذشته برای اسکلت های فلزی خیمه های حسینیه سفید اشکذر پارچه هایی خریداری…
بیشتر بخوانید » -
طنز «تو که از من شیطان تری؟!»
مردی شوخ و بذله گو اشکذری تعریف می کرد درسفر حج برای رمی جمرات رفته بودم سنگی برداشتم تا به…
بیشتر بخوانید » -
طنز «چای در بهشت؟!»
شیخ بالای منبر از اوصاف بهشت می گفت :« در بهشت باغ های هست که جوی های عسل در آن…
بیشتر بخوانید » -
دو خواهر، دو همسایه مسجد، دو خادم مسجد
هفتمین اجلاس استانی نماز اسفند ماه ۱۴۰۰در شهرستان اشکذر با شعار «خانواده نماز خوان» برگزار می گردد،به این بهانه یادی…
بیشتر بخوانید » -
ماش بومی!
روزی مردی به مغازه ای می رود ، و به صاحب مغازه می گوید « حاجی ماش بومی داری» مغازه…
بیشتر بخوانید » -
مردی که در گرانی شکرگزار بود!
سالها قبل مردی شوخ طبع و بذله گو کوله بدوش از شهر یزد به اشکذر برمی گشت. او بلندبلند بطوریکه…
بیشتر بخوانید » -
رزمنده اشکذری که حوریه بهشتی نمی خواست؟!
جنگ با همه زمختی و خشونتش مثل هر موقعیت دیگری برای خودش طنز داشت. گاهی ناخواسته و به طور اتفاقی…
بیشتر بخوانید » -
حکایتهایی از « آخوند ملا حسین اشکذری »
شرح احوالات عارف وارسته مرحوم حاج شیخ حسن علی مقدادی اصفهانی معروف به نخودکی در کتاب دو جلدی « نشان…
بیشتر بخوانید » -
حکایت آدم «بد روزه»! (طنز)
شخصی بد روزه* به شوخی می گفت هر وقت دعای «یا من ارجو» ماه رجب را می شنوم جوش می…
بیشتر بخوانید » -
یادی و درسی از مرد اخلاق ،ابا شهید، حاج ابوالحسن دهقانی
حوالی بیست سال پیش مشهد بودیم به رسم معمول روز آخر مسافرت همراه حاج ابوالحسن به بازار رضا(ع )…
بیشتر بخوانید » -
«بگذارید آخ آخ کنم»
مردی اشکذری طبق سنت چند ساله اش در شبیه خوانی روز عاشورا داخل پوست شیر می شود و نقش شیر…
بیشتر بخوانید » -
چغورک زیر ترش باله!
یکی از آزادگان اشکذری تعریف می کرد روزهای اسارت برما سخت می گذشت و عراقی ها نامه هایی که برای…
بیشتر بخوانید » -
دارم جنگ صلح می دهم!
مردی تن به کار نمی داد و اغلب اوقات در خانه استراحت می کرد همسرش که از خانه نشینی های…
بیشتر بخوانید » -
داشت و نداشت
در یکی از محلات اشکذر دو همسایه دیوار به دیوار هم زندگی می کردند یکی خانه محقری داشت و دیگری…
بیشتر بخوانید » -
اختلاف بر سر ارث و میراث !
پیرمردی بذله گو را گفتند : فرزندان فلان خدا بیامرز ، بر سر ارث و میراث پدر با هم اختلاف…
بیشتر بخوانید » -
خسر الدنیا و الاخره
شیخ به همراه جمعی از نمازگزاران از مسجد بیرون آمد و به حسینیه وارد شد ،مردی بی آلایش و ساده…
بیشتر بخوانید » -
همان جایی که تو فرستادی
یک نفر که خیلی لاغر بود نزد یک نفر که چاق بوده می آید و می پرسد : من چه…
بیشتر بخوانید »
- 1
- 2