تاریخ شفاهی اشکذردانشنامه اشکذرصفحه اصلی

اولین دبستان دخترانه اشکذر چگونه تاسیس شد

در سالگرد شصت سالگی  اولین دبستان دخترانه اشکذر بخوانید

خانم زهرا بیگم سجادی با اصالت شهربابکی در حال حاضر ساکن کرج است وی در گفت و گو با هشتادو ششمین شماره نشریه آوای اشکذر  نحوه  تاسیس اولین دبستان دخترانه اشکذر را چنین بیان کرد:

«تقریباً اواخر مهرماه بود که احمدی آمد و من و مادرش را با فضل‌الله که هنوز یک سال هم نداشت به اشکذر آورد و در خانه ای در فیروزآباد ساکن شدیم احمدی خودش شده بود مدیر مدرسه خانقاهی همان سالی بود که آموزش‌ وپرورش برای راه‌اندازی دبستان دخترانه‌ اشکذر که اسمش را ” آزادی ” گذاشته بودند برنامه‌ ریزی کرده بود از اول سال تحصیلی هم خانم معلمی به نام «صاحب جلال» به‌عنوان اولین خانم معلم برای شروع دبستان دخترانه به اشکذر آمده بود خانم صاحب جلال اولین معلم دبستان تازه ‌تأسیس دخترانه اشکذر هنوز یک ماه از شروع سال تحصیلی نگذشته بود که به قول معروف پایش را در یک کفش می‌کند که من اشکذر نمی‌مانم امکانات نیست و رفت‌ وآمد به یزد هم سخت است وجا می گذارد می‌رود معلم دیگری هم نبوده که بیاورند خلاصه دبستان دخترانه آزادی‌ اشکذر در شروع سال تحصیلی سرش بی‌کلاه می‌ماند به فکر چاره می‌افتند آقای مجدی پور معلم مدرسه خانقاهی بود وقتی اوضاع را این‌طور می‌بیند به احمدی می‌گوید مگر خانم تو سواد ندارد احمدی می‌گوید شش کلاس سواد دارد جریان را به آقای قاسمی می‌گوید این شده بود که دیدم احمدی به خانه آمد و گفت بلند شو برویم باید معلم شوی گفتم چی داری می‌گویی من با این بچه چطور می‌توانم معلم شوم ،گذشته از این من شش کلاس هم سواد بیشتر ندارم گفت جای این حرف‌ها نیست برای بچه که مادرم هست ، سواد هم که گفتند شش کلاس هم اشکال ندارد خلاصه من را آورد مدرسه دخترانه اشکذر آقای قاسمی منتظر بود وقتی رسیدیم از من احوال‌پرسی کرد خیالش راحت شد که از پس کلاس برمی‌آیم یک کاغذ به من داد و خودش درخواست معلم شدن من را کلمه به کلمه گفت و من هم نوشتم و امضا کردم قاسمی کاغذ را گرفت و گفت از فردا معلم این کلاس هستی البته این را هم بگویم گرچه بیشتر ازشش کلاس سواد نداشتم ولی شش کلاس سواد قدیم هم ارزش خودش را داشت در واقع درس‌های سخت و زیادی بایستی خوانده باشند که شش کلاس را تمام کرده باشند به‌علاوه من هوشیاری و زرنگی خاصی هم داشتم خیلی کم‌ رو و خجالتی نبودم .

 

شصت سالگی دبستان دخترانه اشکذر 

من شغل معلمی را این‌طور شروع کردم از آن تاریخ که دبستان دخترانه اشکذر برای اولین ‌بار به این صورت بنیان ‌گذاری شد درست شصت سال می‌گذرد رفت‌ وآمد فیروزآباد – اشکذر برایم سخت بود احمدی هم که مدیر مدرسه اشکذر بود دیدیم بهتر است خانه زندگی‌مان را بیاوریم اشکذر، در اشکذر خانه خالی پیدا نمی‌شد خانه‌ای که اکبر آقا علوی نسب برای مدرسه دخترانه داده بود چندان خانه‌ای نبود چندتایی محل سرپوشیده داشت که برای هیزم و کاه و علف و انباری این‌ طور چیزها بود فضا و حیاط و باغچه‌ای هم داشت دو تا اتاق خشت و گلی هم داشت که یکی از اتاق‌ها برای مدرسه کفایت می‌کرد حیاط و  باغچه هم  داشت برای بچه آب هم لوله کشی کرده بود از قنات اشکذر یک بریده درست کرده بودند و ار آن بریده هم راهی به صورت یک لوله تا لب باغچه آورده بودن و یک شیر آهنی هم به آن وصل کرده بودند گرچه آبش بهداشتی نبود ولی هر چه بود دخترها آب می خوردند ، دست و صورت می شستند و برای مصارف دیگرمان از آن شیر آب بر می داشتیم آب خوردن و پخت و پزمان را از آب انبار تامین می شد بیشتر بچه ها می رفتند با سبو کوزه ای برای مان می آوردند ما از فیروزآباد اثاث‌کشی کردیم آمدیم در آن اتاق دیگر ساکن شدیم مدرسه و خانه‌ی من یکی شد از این‌ جهت برایم خیلی خوب بود دبستان دخترانه اشکذر با همان یک کلاس پایه اول راه افتاد

اولین دانش آموزان من

من ۱۳ دانش‌آموز داشتم  تعدادی از آنها یادم هست ( توضیح اینکه بعد از مراجعت از کرج و در روزهایی که این گزارش را روی کاغذ می آوردیم استاد امیری هم تلاش کردند که اسم تمام دانش آموزان آن کلاس اول در گزارش بیاید و قسمت  ذکر اسامی دانش آموزان خانم سجادی به کمک آقای امیری تکمیل شده است و اسم تمام دانش آموزان آن کلاس هم آمده است ) ”  نصرت عطری که بعداً برادرش خلبان شد  نصرت دهقانی که می‌گفتند خواهر حسن مسکر است نصرت اکیبا ، فاطمه دهقانی دختر غلامعباس معروف به علی متی کریم، دو خواهر خود آقای امیری ،معصومه و خدیجه ، علویه خانم علوی نسب دختر آقا جلال علوی ، مهین علوی نسب دختر احمد آقای علوی ، زهرا علوی نسب که همسر سیدمهدی است که فیروزآباد مینی‌بوس داشت زهرا خلیلیان دختر اکبر خلیلیان همسر دیباوند که نقاش است ،خانم آقا دختر اکبرآقا علوی ،ایران دهقانی دختر اصغر که آسیاب داشت ، فاطمه سالم دختر حسن قصاب همسر آقای داد دولت ،فاطمه سمیعی دختر محمدعلی سمیعی ، رقیه نجاریان دختر عباس میرزا حسن، رقیه خضوعی”   که تلفن اشکذر که همه مخابرات اشکذرآن روز بود  هم در خانه‌ شان بود و مادرش هم نان می‌پخت و معلم‌ها و احیاناً افرادی غیربومی که در اشکذر بودند از او نان می‌خریدند هنوز اشکذر نانوایی نداشت می‌خواهم از این فرصت استفاده کنم و ضمن این ‌که به آن‌ها سلام می‌دهم درخواست دارم اگر از دست من آزاری  دیده اند من را ببخشند و حلالم کنند. شاگردان مدرسه از ۶ ساله  بودند تا ۱۲ سال  بالاتر از ۱۲ سال حق نداشتند بیایند سر کلاس ولی چند دختر بالای ۱۲ سال هم بودند که می‌آمدند به ‌صورت اکابر و متفرقه درس می‌خواندند و امتحان هم دادند و قبول هم شدند.درهرصورت خانه و مدرسه من در سال اول یک جا بود ولی برای سال دوم که کلاس اولی‌ها جدید در راه بودند و دانش‌آموزانی هم‌ که کلاس اول تمام کرده بودند می‌رفتند کلاس دوم،  مدرسه دو تا اتاق می‌خواست و آن خانه هم دوتا اتاق قابل‌استفاده بیشتر نداشت ما به فکر خانه برای خودمان افتادیم مردم کمک می کردند خانه ای به ما دادند در همان محله پشت باغ که به مدرسه مان هم نزدیک بود صاحب‌خانه کسی بود بنام «آقا رضا»  ما به آن خانه نقل مکان کردیم مادر آقای احمدی هم که با ما بود روزها بچه را نگه می‌داشت و من به مدرسه می‌رفتم»

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا