ژان پیاژه – روان شناس – یکی از خاطراتش را این گونه تعریف می کند: ۲ ساله بودم که دزدی خواست مرا از درون کالسکه ام برباید. پرستارم اما با شجاعت با دزد گلاویز شد و صورتش نیز زخم برداشت. سپس مرد پلیسی با شنل کوتاه و باتوم سفید از راه رسید و دزد در رفت. این حادثه که به صورت مبهم در خاطرم مانده نزدیک ایستگاه مترو رخ داد؛ اما در ۱۵ سالگی ام اتفاق عجیبی رخ داد… .
هر چند “فراموشی” اصطلاح پرکاربردی است ولی واقعیت این است که وقتی اطلاعاتی وارد “حافظه بلند مدت” ما می شود، هیچگاه از بین نمی رود و فراموش نمی شود؛ مشکل این است که نمی توانیم آنها را “بازیابی” کنیم. با این حال، مسامحتاً از همان تعبیر متعارف “فراموشی” در این درس و درس های دیگر مربوط به “حافظه” استفاده می کنیم.
از آنجا که قرار است در “سواد زندگی” مطالب صرفاً کاربردی یاد بگیریم که به درد زندگی واقعی مان بخورد چند نکته را درباره فراموشی مطرح می کنیم که جمله کلیدی اش این است: به حافظه اعتماد مطلق نکنید، چه حافظه خودتان و چه حافظه دیگران.
همه ما به دلایلی دچار انواعی از “فراموشی” می شویم. در اینجا سه مورد که در زندگی به دردمان می خورد را مختصراً معرفی می کنیم:
۱ – فراموشی کامل
معنای مصطلحی که از فراموشی داریم: چیزی را کلاً به یاد نمی آوریم (بازیابی نمی کنیم).
۲ – تغییر شکل حافظه
گاهی اطلاعاتی که وارد مغز ما می شوند در گذر زمان دچار تغییر شکل می شوند. مثلاً مطمئن هستیم خودرویی که از صحنه تصادف گریخت آبی نفتی بود و حتی حاضریم قسم هم بخوریم ولی بعداً مشخص می شود که سبز انگوری بوده است.
بعضی اوقات نیز اطلاعات فرد دیگری چنان در مغز ما رسوخ می کند که بعد از مدتی می پنداریم خود شاهد آن بوده ایم یا جایی خودمان خوانده ایم.
ژان پیاژه – روان شناس – یکی از خاطراتش را این گونه تعریف می کند:
“۲ ساله بودم که دزدی خواست مرا از درون کالسکه ام برباید. پرستارم اما با شجاعت با دزد گلاویز شد و صورتش نیز زخم برداشت. سپس مرد پلیسی با شنل کوتاه و باتوم سفید از راه رسید و دزد در رفت. این حادثه که به صورت مبهم در خاطرم مانده نزدیک ایستگاه مترو رخ داد.
من تا ۱۵ سالگی این خاطره را برای همه تعریف می کردم ولی در ۱۵ سالگی ام اتفاق عجیبی افتاد. پرستارم که سال ها پیش از خانه ما رفته بود، نامه ای نوشت و در آن اعتراف کرد که هیچگاه چنان اتفاقی نیفتاده و آن زخم ها را نیز خودش ایجاد کرده بود تا نظر پدر و مادرم را جلب کند. پرستار دوران کودکی ام حتی ساعتی را که پدرم به عنوان قدردانی به او هدیه داده بود را بازگردانده بود.”
آنچه در مغز پیاژه رخ داده بود، تبدیل نقل قول غلیظ یک فرد به اطلاعات دیداری بود و حال آن که پیاژه کوچک هرگز چنان صحنه ای را شاهد نبوده است.
۳ – تداخل اطلاعات
گاهی اوقات اطلاعات متنوعی که کسب می کنید، در فرایندهای مغزی با یکدیگر تداخل می کنند. شما در یک مهمانی با آدم های مختلفی حرف می زنید و بعداً حرف های مختلفی که از افراد متعدد شنیده اید را به یک نفر نسبت می دهید یا وقتی دو زبان را همزمان یاد می گیرید ممکن است کلمات یکی را جایگزین زبان دیگری به کار بگیرید.
چه کنیم؟
الف) با توجه به این فعل و انفعالات مغزی اتکاء صرف به حافظه را از زندگی تان حذف یا بسیار کم رنگ کنید.
ب) به آنچه با اتکاء بر حافظه می گویید با اطمینان صد در صدی تأکید نکنید چون ممکن است بعداً که واقعیت معلوم شد، تصور کنند شما دروغ گفته اید حال آن که قصد دروغ نداشته اید و فقط بر حافظه ای که دچار تغییر شکل یا تداخل شده تکیه کرده بودید.
ج) به گفته های بدون سندی که صرفاً بر حافطه افراد متکی اند استناد نکنید چون ممکن است فرد حتی قسم بخورد که راست می گوید و واقعاً هم فکر می کند راست می گوید ولی در تله تداخل یا تغییر شکل حافظه گیر افتاده است و خود نمی داند. به چنین افرادی فوراً برچشب دروغگو نزنید.
د) به ویژه درباره کودکان حواس تان به این باشد که تخیلات خود را به عنوان اطلاعات واقعی تحویل تان ندهد.
منبع :http://www.savadezendegi.com