حسین آباد ،آبادی که هفت قصابی داشت
خاطرات حسن دارا
اینجانب حسن دارا فرزند غلامحسین در تاریخ ۲/۷/۱۳۱۴ در همین حسین آباد متولد شده ام ، چهار خواهر، برادر بودیم ، برادر و یک خواهرم از دنیا رفته اند و الآن فقط یک خواهر دارم ، در سال ۴۶ در ۳۲ سالگی ازدواج کردم دو پسر و سه دختر و ده نوه و پنج نتیجه دارم از بچگی دنبال کار کشاورزی و دامداری بودم گاهی گاو و گوسفند هم معامله می کردم ولی کار اصلی ام کشاورزی و دامداری بود الآن هم که دیگر توان کارکردن ندارم ، در خانه هستم و برای راه رفتن هم باید عصا داشته باشم ، من به خدمت سربازی نرفتم ، با پول مشکل سربازی ام را حل کردم می گویند وقتی سکه درآمد شیطان آن را به چشم کشید و گفت ، هرجا در ماندم یاری ام می کنی ، برای پیگیری کار سربازی ام چند بار به اشکذر رفت و آمد کردم حوزه در خانه حاجی رضا دهقان در محله پشت بی یخ (شهدا) اشکذر بود بعد هم سرهنگ آمده بود در حسین آباد ، منزل توکلی ، من رفتم پیش سرهنگ می خواستم کفیل مادرم شوم ولی چون برادرم قبل از من کفیل پدرم شده بود و پدرم هم فوت کرده بود کفیل شدن من منع قانونی داشت ، ریش بلندی داشتم ، سرهنگ به من گفت ، اگر به اندازه هر نخ ریش ات یک هزار تومانی هم بدهی نمی شود ، اینطور گفت ولی باز هم با پول مسأله حل شد.
معلوم نیست حسین آباد چه زمانی بنا شده است یک زیلو در مسجد جامع حسین آباد بود که تاریخش مال ۳۰۰ سال پیش بود یک زن وقف کرده بود چند تا زیلو کوچک هم بود یک دیک بزرگ هم بود که دو تکه ای ساخته بودند، در قدیم مردم حسین آباد در قلعه زندگی می کردند رعیت عمده ای هم بوده به نام حاجی تقی که در قلعه زندگی می کرده پدر بزرگ من تعریف می کرد وقتی قحطی آمده بود مردم از گرسنگی می مردند این حاجی تقی که وضعش خیلی خوب بوده ، به هر نفر روزانه یک عدد نان کوچک کُپُک و یک چغندر پخته جیره می داده و اینطور مردم زنده مانده بودند ، من مدرسه نرفتم ولی در زمانی که من بچه بودم حسین آباد مدرسه ابتدایی داشت و بچه ها تا کلاس ششم در حسین آباد درس می خواندند از روستاهای عصرآباد، حسن آباد ، حجت آباد ، جعفرآباد و اله آباد هم بچه ها برای درس خواندن به حسین آباد می آمدند در آن وقت جمعیت حسین آباد از ۵۰۰ نفر هم بیشتر بود حدود صد خانوار زندگی می کردند که عمله حمامی می دادند اولین جایی هم که حمامش از خزینه ای به دوشی تبدیل شد حسین آباد بود در آن موقع جاده یزد – تهران از کنار حسین آباد می گذشت بعد به جای فعلی انتقال داده شد ویکی از دلایلی که حسین آباد از رونق افتاد هم همین بود حسین آباد نسبت به آبادی های دور و برش آبادتر و پرجمعیت تر بود ولی حالا دیگر رونق قدیمش را ندارد مدرسه هم ندارد حدود سی خانوار سکونت دارند هر سربالایی ، سرپایینی دارد در آن زمانی که دوران آبادی حسین آباد بود ، خدا رحمت کند حاجی علی آغا پدر مرحوم حاجی آغا کاظم رضوی ساکن حسین آباد بود و ۴۷ سال سه وعده نماز جماعت خواند ، اصالتاً حسین آبادی بود به کارهای مردم رسیدگی می کرد مردم هرکار داشتند پیش او می رفتند اسم من هم که حسن است پدرم برای انتخاب اسمم پیش او رفته بود و او از روی قرآن اسم حسن را برای من برداشته بود من که بچه بودم هنوز دوچرخه و موتورسیکلت و ماشین در نیامده بود یا اگر هم درآمده بوده هنوز هیچکس دوچرخه هم به حسین آباد نیاورده بود که مردم ببینند چه رسد به موتورسیکلت و ماشین ،هر که وضعش خوب بود یکی یا چند تا شتر داشت حالا که در ماه محرم هستیم این را هم بگویم یک سال محرم در زمستان بود نزدیک به نیم متر برف آمده بود در برف و سرمای شدید مردم هیأت راه انداختند و به حسن آباد رفتند تعدادی شتر راه انداخته بودند پیش نمازمان هم امام سجاد (ع) شده بود و این نوحه هم می خواندند ومردم گریه می کردند
رفتند لب تشنه به میدان شهادت
این کار حسین است و محبان حسین است
همانطور که گفتم حسین آباد در قدیم جای آبادی بوده ، حسین آباد هفت تا قصابی داشت که یکی اش مال زرتشتی ها بود مردم پول نداشتند که به قصابی ببرند چوب خط داشتند چوب خط ، یک طرفش برای گوشت شش درم بود و یک طرف آن برای گوشت دوازده ، و یک طرفش هم برای گوشت بیست و پنج، مردم وضع شان خراب بود گوشت شان بیشتر شش درمی بود ، بعد هم وقتی کوروزه یا تنباکو به عمل می آمد با آن حساب قصاب را تسویه می کردند یا یک گوسفند به قصاب می دادند
قنات حسین آباد
حسین آباد قنات خوب پرآبی داشت ، پیشکارش یزد بود قبل از سید جعفر دو شعبه می شد یک شعبه اش از پشت سید جعفر می رفت ابرند آباد و یک شعبه اش هم می رفت زیر نصرت آباد جایی که الآن ورزشگاه است این دو شاخه دوباره بعد از سرچشمه به هم می رسیدند و یکی می شدند اینجا هم از فیروزآباد می گذشت از کنار آب انبار حاجی علیرضا فیروزآباد رد می شد و به حسین آباد می آمد دورش چهارده روز بود دو شبانه روز آن با زمینی که با این دو شبانه روز آب کشت می شد وقف بود آسیاب هم داشتیم که با آب قنات کار می کرد آردی که از آب و زمین وقفی به دست می آمد مقداری از آن برای پیش نماز مسجد بود مقداری هم وقف شده بود برای فقیری که به ده وارد می شد که بایستی یک وعده غذا به او بدهند و اگر پایش هم برهنه است یک جفت گیوه برایش بخرند و بقیه اش هم بایستی روز عید غدیر آبگوشت بپزند به مردم بدهند که مطابق وقفش عمل می کردند کم کم آب قنات خشک شد و تا زمانی که به جای قنات چاه زدند حدود بیست سال طول کشید در طی این بیست سال عمده جمعیت حسین آباد مهاجرت کردند ، به تهران ، یزد و جاهای دیگر الآن عده زیادی حسین آبادی در شاد آباد تهران ، یا محله گنبد سبز یا خیابان مهدی یزد زندگی می کنند ، حسین آبادی ها مردم دیندار خوبی بوده اند و هر جا هم رفته اند به خوبی و درستکاری معروف هستند و در کارهای خیر هم کمک می کنند در مدت بیست سالی که حسین آباد آب نداشت هفت ، هشت سال اولش از آبِ آب انبار استفاده می کردیم حسین آباد یک آب انبار هفت باد گیری داشت که هنوز هم هست یک زرتشتی آن را با خرج خودش کامل ساخته است معمارش هم حاجی عباس آغا علی اشکذری (خدامی) بوده است ، ( در اینجای ِصحبت های حسن دارا فرزندشان حسین دارا گفتند : « آب انبار دو تا سنگ هم داشت که بالای سردرهای ورودی آن نصب شده بود و تا آنجا که من یادم هست روی آن نوشته بود « به نام یزدان پاک ، این آب انبار با هفت بادگیر بنا نمود از وجه خالص خود جهانگیر رستم …….» و اسم معمار و بنّایش هم بود که هر دو سنگ را کنده اند و برده اند ) راه های ورودی مسلمان ها و زرتشتی ها هم جداست طرف جنوبی آن راه ورودی مسلمان ها و طرف شمالی آن راه ورودی زرتشتی هاست ، در این هفت ، هشت سالی که مردم آبی غیر از آبِ آب انبار نداشتند آبِ آب انبار حسین آباد از قنات حسن آباد تامین می شد هنوز زمان شاه بود و قرار شد برای حسین آباد در بهرام آباد که به حسین آباد نزدیک است چاه بزنند و با لوله کشی به حسین آباد بیاورند چند سال طول کشید تا آماده شود وقتی کارهایش تمام شد آبش شور درآمد و قابل استفاده نبود در این مدت آب قنات حسن آبادهم کم کم ،کم شد تا خشکید و آب انبار هم دیگر آب نداشت وضع خیلی بدتر شد و عده دیگری هم از حسین آباد رفتند مردم کاملاً بی آب شده بودند ، تازه مینی بوس آمده بود مردم از ناچاری کوزه ، سبوهایشان را در مینی بوس می گذاشتند ، هنوز ظرف های پلاستیکی پیدا نشده بود ، با مینی بوس می رفتند علی آباد ، کوزه ، سبوهای خود را پر می کردند می آوردند طولی نکشید که قنات علی آباد هم خشکید بعد از آن دیگر آب فشاری از اشکذر آوردند و مردم راحت شدند بعد هم چاه به جای قنات زدند و کشاورزی مردم هم دوباره احیاء شد حالا هم کشاورزی داریم ولی محصولات کشاورزی چندان مرغوب نیست و هرگز مثل محصولات کشاورزی زمان قدیم که قنات داشتیم و رعیت ها زحمت می کشیدند محصول کشاورزی مان خوب نمی شود یک دلیلش هم کارخانجاتی است که در شهرک صنعتی و دور و اطراف حسین آباد و جاهای دور و نزدیک دیگر زده اند
نفت
وقتی که نفت هنوز در نیامده بود چراغ های روغن چراغی بود که با روغن بی زنجیل و روغن پنبه دانه می سوخت خیلی دود داشت زن ها می رفتند چرخ ریسون ، دماغ هایشان پراز دوده چراغ می شد اولی که نفت درآمد حلب های نفت را از اصفهان با شتر به یزد می آوردند کسانی که نفت می آوردند بایستی تلف و خرما همرا ه شان باشد که اگر حلب نفت با تکان های شتر سوراخ می شد سوراخ آن را با تلف و خرما بگیرند در حسین آباد هم یک نفر به نام جواد میبدی بود که از میبد آمده بود اینجا بقالی زده بود یک بیست لیتری نفت از یزد می آورد دو هفته طول می کشید تا بفروشد وقتی مصدق نفت را ملی کرد مردم این شعر را می خواندند
چراغ موشی غم مخور، نفت تو ملی شده
شیر نفت را که بستی ، پشت روس و انگلیس را شکستی
در آن وقت یک نفر در یزد بود به نام استادان که در باره نفت و مصدق و اینها صحبت می کرد صبح در مصلی و عصر در میدان میر چقماق ، میدان میر چقماق هنوز خاکی بود .
خاطره ای از بارندگی
یک بار هفده روز پشت سر هم باران آمده بود همه ساختمان ها که خشت و گلی بود داشت خراب می شد من به صحرا رفته بودم وقتی به خانه آمدم در اتاق مادرم سماور روشن و چایی درست کرده بود
برادرم هم در یک طرف اتاق خوابیده بود من آمدم چایی بخورم که یک دفعه سقف اتاق پایین آمد خوبی اش این بود که طوری ریخت که برادرم که کنار اتاق خوابیده بود آسیبی ندید به من هم آسیبی نرسید
رابطه اشکذر و حسین آباد
اشکذر و حسین آباد ارتباط شان زیاد بود دکتر شهرام که پدرزن حسین آغا پسر محمود آغا علوی بود ساکن اینجا بود و با اسب به اشکذر می رفت و می آمد ، پدر من در اشکذر داماد و عمه ام هم در اشکذر عروس شده ، یک خواهر من هم عروس اشکذر است زن مرحوم حاجی حسین سفیدی ،از اشکذر کسانی بودند که می آمدند اینجا یا می رفتند عصرآباد شاگردی می کردند محمدعلی میرزاحسین ها ( پدر شیخ مطهری) و حسین عباسی هم چرخ بودند که زمین می کندند زمین را دو بیل می کندند یعنی اول یک بیل می کندند دوباره هم پایین آن را یک بیل دیگر می کندند بیل هایشان هم دراز بود مزدشان هم دو تومان بود بایستی مطیع هم باشند که به آنها نگویند ، فردا نیایید، بایستی مواظب باشند که صاحب کار ناراضی نشود در اشکذر آنجا که خانه حاجی صادق پوراکبر است حسین ممد حاجی حسین سه تا کرت داشت ، آبش شیرین ولی زمینش شور بود به همین خاطر بایستی گودال هندوانه را بزرگ درآورند که دو تا واله گل در آن جا بگیرد برای شاگردها در روز تعدادی گودال تعیین می کرد ، اگر یک شاگرد یک گودال کمتر در می آورد ، می گفت ، فردا نیا.
حرف آخر
شبها که می خوابم ده تا صلوات بر جمال محمد(ص) و کمال علی می فرستم و برای شیعیان و دوستان علی ابن ابی طالب (ع)دعا می کنم و از خداوند می خواهم فرزندانم نسل اندر نسل مسلمان و متدین باشند و با عزت و آبرو زندگی کنند از همه بچه هایم و از همه عالم راضی هستم از کسی هم که در حقّم ظلم کرده راضی هستم.
منبع: نشریه آوای اشکذر