حکایتهای خواندنی ابوالفضل – پای پلیس هم به شهرآورد باز شد؟!
عده زیادی از همشهریان آقای سید ابوالفضل طباطبایی را می شنا سند با ویژگی هایش از جمله اینکه تقویم را به خوبی می داند و جدول تطبیقی شمسی به قمری و میلادی را به طور کامل و دقیق در ذهن حاضر دارد به گونه ای که وقتی شما تاریخ تولد خودتان را به شمسی به او بگویید بلافاصله روز و ماه و سال قمری و میلادی آن را همراه با روز هفته و حوادث تقویمی مصادف با روز تولدتان و احیاناً روزهای قبل و بعد از تولد تان که نمی دانستید را فوراً به شما می گوید از ویژگی های دیگرش اینکه فوتبالی سفت و سخت است و استقلالی دوآتشه و پَروپا قرص ، به نحوی که علاقمندی فوق العاده اش به فوتبال منشاء حکایتهایی شده است شیرین و شنیدنی
پای پلیس هم به شهرآورد باز شد؟!
سال ۸۳ شهرآورد پرسپولیس – استقلال در یکی از جمعه های اسفند ماه در ورزشگاه آزادی در برنامه مسابقات بود می خواستم به ورزشگاه آزادی بروم دنبال کسی نگشتم که با هم برویم تنهایی بلیط اتوبوس گرفتم برای چهارشنبه شب، صبح پنجشنبه در تهران بودم دوست و آشنا و فامیلی که به خانه شان بروم نداشتم روز پنجشنبه در تهران به گشت و گذار و پرسه زنی و شب هم در مسافرخانه گذراندم صبح جمعه راه افتادم به ورزشگاه آزادی بروم مسابقه ساعت سه و نیم بعد از ظهر شروع می شد می خواستم زودتر به ورزشگاه برسم ساعت حدود ۹ صبح بود که جلوی ورودی ورزشگاه بودم از یک نفرکه تعدادی بلیط در دست داشت و آزاد می فروخت یک بلیط به مبلغ ده هزار تومان خریدم ساعت حدود یازده و نیم بود که به ورزشگاه وارد شدم هنوز کمی آمده بودند و ورزشگاه تقریبا خالی بود من تنها بودم و نمی دانستم که جای نشستن طرفداران استقلال از جای نشستن طرفداران پرسپولیس جدا و مشخص می باشد رنگ و پرچمی هم نداشتم که از همان اول کسی به من بگوید کجا باید بنشینم بی خبر رفتم جایی که برای طرفداران پرسپولیس بود هر چه زمان شروع بازی نزدیکتر میشد ورزشگاه پرتر میشد هنوز بازی شروع شده بود که من متوجه موضوع شدم ولی کاری نمی توانستم بکنم همه صندلی ها پر بود پرسپولیسیها به استقلالیها بد و بیراه می گفتند ولی چون گلی رد و بدل نشد مشکلی پیش نیامد ولی در نیمه دوم دقیقه ۶۷ بود که استقلال گل اول را زد و من از خوشحالی به هوا پریدم آن وقت بود که دور و بری هایم رویم ریختند و کتکم زدند ولی کاری نمیتوانستم بکنم دو دقیقه بعد پرسپولیس گل مساوی را زد و همه کسانی که دوروبر من بودم خوشحالی کردم و از خوشحالی شان به سر و کله من هم می زدند بازهم دو دقیقه بعد پرسپولیس گل برتری اش را زد و دوباره هم مصیبت من تکرار شد عجب بازی این شده بود ، دو دقیقه بعد استقلال گل تساوی را زد من برای این که کتک نخورم ابراز شادی نکردم ولی بازم بی کتک نماندم زمان چندانی به پایان بازی نمانده بود من لحظه شماری می کردم که بازی تمام شود دقیقه ۸۸ بود که استقلال گل برتری را زد و من در عین حالی که در آن وضعیت عذاب آور گرفتار بودم نتوانستم خود را کنترل کنم و ناخودآگاه شادی خود را ابراز کردم این دفعه بود که پرسپولیسی ها بر سرم ریختند خوب شد که پلیس متوجه شد و با توجه به پلیس من توانستم از زیر دست و پای پرسپولیسیها نجات پیدا کنم بازی خیلی هیجانی شده بود ولی هیجان من جور دیگری بود
نشریه آوای اشکذر
بسیار عالی و خنده دار بود…و ممنون از ابوالفضل عزیز که خاطره ی شیرینش را با ما به اشتراک گذاشت