هیزم تر در آتش
سال ۶۳ روزهای اولی که دایی ام که شوهرعمه ام هم بود(حاج محمدحسین جعفری نسب ) شهید شده بود مادر بزرگم “ننه بی فاطی” که با ما زندگی می کرد مجبور بود شبها خانه شان بخوابد آخر دختر جوانش با شش بچه قدونیم قد تنها شده بود.
خانه ما محله پشت باغ کاج اشکذر بود و خانه آنها محله باغستان آن،فاصله زیادی نبود یک جاده باریک خاکی ومتروک که رفت و آمد در آن کم بود شترخونه ، پشت تل ،بالاخونه و چند تا کرت گندم و علف تو این جاده بود. رد شدن از این جاده ترسناک بود بخصوص در شبها که چراغی هم نداشت .
او عصر ها به خانه دخترش می رفت و صبح روز به خانه ما برمی گشت .
یک شب “ننه بی فاطی” دستش بند رفت و برای اینکه کمتر بترسد تصمیم گرفت من که پسر بچه ای ده، یازده ساله بودم بهمراه خود ببرد پاسی از شب گذشت بود ماه در آسمان نبود و آن شب تاریکتر از شبهای دیگر بود با هم به طرف خانه عمه راه افتادیم نزدیک شترخونه باشنیدن صدای سگها از پشت تل توقف کردیم نمی دانم سگها چه مرگشان بود بدجوری “هاو ” “هاو “می کردند .
ترسیده بودم سخت به او چسبیده بودم و چادرش را محکم گرفته بودم ، زیر لب بطوری که من هم می شنیدم با ترس ولرز قرآن می خواند قرآن خواندش شمرده شمرده تر از همیشه بود ،تکان نمی خوردیم ، نه جرات داشت به راهش ادامه بدهد و دلش نمی آمد دخترش و نوه هایش را چشم به راه بگذارد و برگردد مدتها به همان حالت بودیم منتظر بودیم که یا سگها بروند و یا کسی پیدا بشود به همراهش راه مان را ادامه بدهیم
ناگهان سر و کله مادر “میزا علی اکبر ماندگارا “پیدا شد او زن با دل جرائتی بود خانه شان باغستان بود و خانه پسرش پشت باغ کاج بود خیلی خوشحال شدیم انگار همه دنیا به ما داده بودند سه نفری از آن جاده گذشتیم
بعدها کم کم عمه با تنهایی کنار آمد و “ننه بی فاطی” هم دیگر مجبور نبود به خانه شان برود.
شوهر عمه هایم سواد نداشتند و رعیت بودند ولی این یکی درس خوانده بود و معلم بود خوش مشرب و فوق العاده سید دوست بود هرگاه مادرزنش “ننه بی فاطی” وارد می شد به احترام او که سیده بود تمام قد می ایستاد و مانند مادر احترامش می کرد.شهادت حاج محمد حسین برای “ننه بی فاطی” خیلی سخت و سنگین بود عمه ماشالله می گفت ” خبر شهادت حاج محمد حسین که بهش دادند من آنجا بودم نگاهم به صورتش بود که یک دفعه جا خورد و شوکه شده بود از آنروز به بعد کم کم حافظه اش را از دست داد” اینکه حافظه اش را بهمین خاطر از دست داد” الله اعلم”
خودم بارها از زبان “ننه بی فاطی” شنیدم به مردم می گفت : ” اگر دامادم خلافی کرده بود و اعدامش کرده بودندچقدر باید خجالت می کشیدم باز هم خدا را شکر در راه اسلام وقرآن شهید شده” با این حرفها دل خود را قرار می کرد و خودش و فامیل را دلداری می داد.
در روضه الشهدا اشکذر قطعه ای در نظر گر فته بودند که خانواده شهدا را آنجا دفن می کردند ده سال بعد از شهادت حاج محمد حسین وقتی که “ننه بی فاطی” به رحمت خدا رفت اجازه دفن او را در این قطعه ندادند؟! بماند بعدها چه کسانی در این قطعه دفن شدند !
کم نبودند کسانیکه در جنگ تحمیلی آسیب دیدند و هیچ اسمی از اونها برده نشده . نه تکریمی و نه …مانند هیزم تر در آتش، سخت و بی سر و صدا سوختند.
ح.د
سلام
ضمن تشکر از زحمات شما. فعال بودن سایت جای بسی خوشحالی است. در سرزمین وحی دعا گویتان هستم