چرخاندن اسرا در خیابانهای بصره!
…بار دوم وقتی ما را از این سالن بیرون آوردند که ۴۰ دستگاه اتوبوس آماده کرده بودند و در هر اتوبوس ۲۰ نفر سوار کردند، با هر اتوبوس دو سرباز مسلح بود، فکر کردیم میخواهند ما را به اردوگاه ببرند بعد معلوم شد که برای چرخاندن در خیابانهای بصره آورده بودند و تبلیغات فراوانی هم کرده بودند زیرا خیابانهای بصره پر از جمعیت بود. عکسالعمل مردم بصره با مشاهده اسرای ایرانی متفاوت بود اغلب جوانان و نوجوانان با رقص و پرتاب کفش و حتی آب دهان ابراز تنفر میکردند. ما هم از داخل اتوبوس دست خود را با علامت پیروزی تکان میدادیم یعنی اینکه ما شکست خورده نیستیم. تعدادی از مردم هم فقط ایستاده و تماشا میکردند و عکسالعملی نداشتند. تعداد معدودی از پیرزن ها هم گریه میکردند. چند ساعتی ما را در خیابانهای بصره چرخاندند و سپس به پادگان و همان سالن باز گرداندند یک شب دیگر با همان وضع در آن سالن به سر کردیم، روز بعد باز همان اتوبوسها آمدند البته تعداد اتوبوس ها کمتر بود، این بار تعداد بیشتری سوار هر اتوبوس کردند و پرده اتوبوسها را کشیدند بنحوی که هیچ چیز از بیرون پیدا نبود معلوم بود که این بار میخواهند ما را به جای دیگری ببرند، هنگام سوار کردن به اتوبوسها اتفاقی برای من افتاد که به خیر گذشت. وقتی همه ما را سوار اتوبوس کردند و اتوبوسها خواستند حرکت کنند ناگهان یک سرباز عراقی در اتوبوس را باز کرد و دست من را که روی صندلی اول نشسته بودم را گرفت و پایین آورد، اتوبوسها حرکت کردند، با خود گفتم عراقیها با من چه کار دارند، سرباز من را با خود برد و عقب یک وانت کنار دیگهای آشپزخانه سوار کرد و خودش هم کنار من نشست فکر کردم که حتماً مرا برای کمک و شستشوی ظرفهای آشپزخانه میبرد خیلی ناراحت شدم که چرا من را از بچه ها جدا کردند وانت به دنبال اتوبوسها حرکت کرد. از چند اتوبوس سبقت گرفت و به یک اتوبوس چراغ داد و ایستاد و مرا سوار آن اتوبوس کرد بعد فهمیدم که در شمارش اسرای اتوبوسها اشتباه کرده بودند و آن اتوبوس اولی که من سوار شده بودم یک نفر اضافه داشته…
کتاب خاطرات اسارت-حاج حسن جعفری نسب