از حسینیه سفید تا حسینیه بخشداری…
…حسینیه (سفید)برای مردم خیلی مجرب بود و مردم اشکذر به آن اعتقاد و علاقه خاصی داشتند و الان هم دارند توسعه می دهند و بازسازی میکنند. مردم می گویند: کسی خواب میبیند که باید اینجا حسینیه بسازد. هفده ریال هم بیشتر پول نداشته. چند بار خواب میبیند. بالاخره ساختن حسینیه را با همان هفده ریال شروع میکند. هر روز میرفته مبلغی از آن هفده ریال را برمیداشته و خرج میکرده و هیچ وقت تمام نمیشده. وقتی حسینیه تمام میشود، میرود ببیند چند ریال برایش مانده. برمیدارد، میبیند همان هفده ریال سر جایش است.
این حسینیه، برای آن روز اشکذر، حسینیه بزرگی بوده، و با تقّا و غرفه و تکیه و کلک(برجک کوچکی که در میان حسینیه می سازند و هیئت ها و نخل دور آن می چرخند، در قدیم در بالای آن آتش روشن می کردند برای روشنی حسینیه و امروز بیشتر به شکل سقاخانه در می آورند.) همه چیزش کامل و مرتب بود. اگر کسی میخواست از خانه غلامحسین بیاید باغستان، اول میبایست توی این حسینیه میآمد و از آن رد میشد و از سمت شرق به کوچه دیگری میرفت که حدود سه متر عرض و دیوارهای خشت و گلی و خانه هایی با درهای چوبی قدیمی داشت. در مسیر آن، چند مغازه قدیمی، مسجد خواجه، حسینیه و مسجد حاجی رجبعلی، آب انبار شیر و به فاصله کمی می رسید به کوچه اصلی که می رفت باغستان. این کوچه اولش چند تا باغ بود با دیوارهای چینه ای و درهای کوچک تخته ای که تجه و کلید دان داشت، دیوارهایش هم زیاد بلند نبود و شاخ و مرهای درخت های باغ که بیشترش هم اناربود از سر دیوار آمده بود توی کوچه. این مسیر که راه اصلی توده – باغستان بود از دو طرف، کوچه و بن بست های زیادی داشت. بعضی های شان دراز و باریک بود و بعضی های شان عریض تر و همه درها چوبی و خیلی ساده، چند تکه تخته به هم بند کرده بودند و کنار همه اش سوراخ تجه بود. از کنار دیوارهای این چند باغ که رد می شدی اول جایی بود که کوچه عریض تر شده بود و فرعی می خورد می رفت توی یک کوچه باغ. اول کوچه جوی گود و پهنی بود که بچه ها آب تنی می کردند و می گفتند: سر حوضُک. بعد می رسید جلوی حسینیه حاج سید اسماعیل که در چوبی بزرگش که توی کوچه بود غیر از ده روز اول محرم دیگر همیشه بسته بود. بعد از این حسینیه هم یک اتاقک بود که درش توی کوچه باز می شد و به آن می گفتند: غریب خانه، برای مسافر و غریب و رهگذری درست کرده بودند که به اشکذر می آمد و یک شب می خواست بماند و دوست و آشنایی نداشت، دو، سه نفر می توانستند در آن بخوابند. این غریب خانه چسبیده به مسجد حاجی غلام بود که آن هم سردرگاه بلند داشت و در چوبی بزرگی که با نقش و نگار درست کرده بودند و دو طرف در، تقا بود و بعدش حسینیه آب بود. دور این حسینیه تقاهای بزرگی بود، یک جوی آب از میان آن رد می شد که مردم وضو میگرفتند یا به گاو و الاغشان آب میدادند. دو طرف جوی آب درخت های توت بزرگی بود که شاخ و برگ های شان بیشتر آسمان حسینیه را پوشانده بود. یک کوچه دیگر هم در زاویه حسینیه بود که به محله پشت باغ کاج و کوچه باغ ها می رفت که امروز خیابان شهید محمدرضا دهقانی می باشد؛ به فاصله یک خانه بعد از آن هم حوض خانه بود که مخصوص زنها بود. که ظرف و کاسه و رخت و لباسشان را میشستند. بعد از حسینیه، به فاصله کمی، حمام عمومی بود نبش کوچه ای که به کوچه حمام معروف بود. در ادامه این راه یک قصابی، کنارش آسیاب، بعد از آن یک مسجد و حسینیه کوچک، به دنبالش یک ساباط و به فاصله چند خانه و کوچه باریک دیگر می رسیدیم به حسینیه دیگری که به آن می گفتند حسینیه بخشداری.
کتاب گوهر