داستانی عجیب از حضرت زینب (س)

هرگاه زنی عفیف باشد در موارد لازم امدادهای غیبی نیز به کمک او میرسد، زینب(سلاماللهعلیها) از کسانی است که مورد حمایت الهی قرار گرفت و امداد غیبی الهی باعث شد که مردم بیگانه نتوانند او را ببینند.
در حکایتی میخوانیم:
روزی مرحوم علّامه شیخ جعفر کاشف الغطا در سوگ حضرت زینب(سلاماللهعلیها) اشعاری میسرود و بر روی کاغذ مینوشت که ترجمه آن چنین است:
«زینب را در حالی که دستهایش بر گردنش بسته بود، بر شتر لاغری سوار کرده بودند و به اسارت بردند.
نه صورتش پوشیده بود،
و نه نقاب بر چهره داشت بلکه به وسیله دست و بازویش صورتش را میپوشاند.
عزیزش حسین(علیهالسلام) را روی خاکهای گرم بیابان رها کرد.
اگر چشمها به آن بدنهای پاکِ چاک چاک شهیدان بنگرند، فریاد و فغان سر میدهند و چنانچه آن سرهای بریده را نگاه کنند، اشکشان جاری میگردد.
در آن وقت که زینب(سلاماللهعلیها) را آنگونه به اسیری نزد یزید میبردند، آرزو داشت جسمش در زمین فرو رود تا ملامت و سرزنش دشمنان را نبیند.»
علّامه کاشف الغطا مدّتی بعد، به همان اشعار نوشته شده روی کاغذ مراجعه کرد.
با تعجّب دید یک بیت شعر به این مضمون به سرودهاش اضافه شده است:
«پردههایی از نور، زینب را فرا گرفته بودند، که همان پردهها مانع نگاه بینندگان به او میشدند.»
علّامه بسیار شگفت زده شد، زیرا چنین شعری را نسروده بود.
عجیب این که وقتی برای پاکنویس اشعارش به آن کاغذها مراجعه میکند آن یک بیت شعر در دست نوشتههای قبلیاش نیست.
این حادثه عجیب نشان میدهد که امدادهای غیبی الهی به صورت پردهها و هالههایی از نور، مانع از آن میشد تا تماشاگران قامت زینب(سلاماللهعلیها) را بنگرند.
مجله پاسدار اسلام، ش ۲۹۴