صفحه اصلی

داستان عیادت از دانش آموز شهید محمدرضا دهقانی اشکذری

شیر سلیمیان از فرهنگیان بازنشسته یزد و اشکذر روایت می کند سال اول دبیرستان اشکذر در رشته علوم انسانی دانش آموزی داشتم به نام محمدرضا دهقانی که چهره نجیب و آرام داشت…

 

سال اول دبیرستان اشکذر در رشته علوم انسانی دانش آموزی داشتم به نام محمدرضا دهقانی که چهره نجیب و آرام داشت حتی یک بار من شاهد شیطنت و یا بازی گوشی او نبودم او پیوسته آرام و بی سر و صدا در ردیف اول نشسته بود و کم حرف و محبوب بود تا اینکه با غیبتش متوجه شدم به جبهه رفته و در جمع رزمندگان حضور دارد.

پس از چند ماه خبر آوردند که او در یک درگیری مجروح شده و از اهواز به بیمارستانی در اصفهان منتقل شده است من که خیلی نگران حال نوجوان بودم پیوسته از دیگران احوالش را جویا می شدم تا اینکه یکی از همکاران به نام شهید حاج محمد حسین جعفری نسب پیشنهاد کرد که با کسب موافقت از اداره آموزش و پرورش اشکذر و به شرطی که وسیله در اختیارمان قرار دهند با چند نفری از دانش آموزان روز جمعه به عیادت این نوجوان مجروح به اصفهان برویم من برحسب اینکه علاقه ای به دانش آموز خوب و خوش‌اخلاق داشتم بدون تعامل پذیرفتم.

…چند نفر از افراد محلی به جمع ما پیوستند و روز جمعه برای عیادت از آن نوجوان رزمنده عازم اصفهان شدیم .

پس از جستجوی زیاد به بیمارستان رسیدیم و دسته جمعی به اتاق جوانمرد بیمار رفتیم پدر نجیب و زحمت کش او هم کنارش بود خدا میداند وقتی او این جمع را دید چه حالی داشت زیرا دریافت بود پیشه چشم معلم و همشاگردی هایش که چه قرب و منزلتی داشته که برای عیادت از او رنج سفر رابر خود هموار کرده بودند نوجوان را می دید که با همه رنجی که از دوره نقاهت میکشید چطور پیش پدرش سربلند و سرافراز شد پدرش که آن عده را بر بالین فرزند جوانش مشاهده کرد بسیار اظهار تشکر کرد و متوجه شد اگر جوانش به بیانی تکه پاره شده اما باقی مانده جسمش هم پیش معلمان و دوستانش با ارزش و اهمیت است.

او با همان حال بیماری از همه تشکر کرد و چون پتوی روی او کشیده بودند من گمان می کردم بهبودی این نوجوان نزدیک است و بار دیگر شاهد حضور او در کلاس هستم یکی از دانش آموزان که خبر از حال و روز او داشت در یک حرکت پتو را کنار زد و من با مشاهده آنچه بر او رفته بود چنان متاثر شدم که اگر جلوی پدرش نبود دیگران را هم مثل خودم افسرده و گریان میکردم اما خود را نگاه داشتم و از آن دانش آموز خواستم پتو را درجای خودش قرار دهد سپس متوجه شدم عمری از او باقی نمانده زیرا چنان آسیب دیده بود که جای سالمی از برون و درون برایش نمانده بود شاید هم بر اثر ترکش هایی که به بدن نحیف اصابت کرده بود درد شدیدی احساس می کرد اما همچنان که در کلاس آرام و متین بود روی تخت بیمارستان هم به به آرامی و متانت برخورد کرد

توقف ما در کنار این نوجوان ساعتی بیشتر طول نکشید بعد از کمی استراحت به طرف یزد حرکت کردیم و از لطف خدا خشنود بودیم که توفیق این عیادت را به ما مرحمت کرد طولی نکشید آن نوجوان بر اثر شدت جراحات وارده به شهادت رسید .

راوی شیر سلیمیان از فرهنگیان بازنشسته یزد و اشکذر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا