صفحه اصلی

سفرنامه های حج

سفر نامه ها:کتابهایی که توسط سیاستمداران و یا سیاحان و یا تاجران نوشته شده است.مانند کتاب سفرنامه ابن بطوطه، سفرنامه ابن جبیر، سفرنامه ناصر خسرو و… قدیمی ترین سفر نامه که در تاریخ مانده است؛ سفرنامه سلیمان تاجر (قرن چهارم ه.ق)است که وی از جزیره العرب سفر خویش را آغاز و به چین رفت و اطلاعات فراوانی را از سفر خود را نگاشت.این سفر نامه در سفر نامه ابو زید حسن سیرافی آمده است, چرا که سفرنامه خود سلیمان از میان رفته است.سفرنامه ها اطلاعات مفیدی درباره جغرافیا و نوع زندگی مردم ارائه می دهد.چنانکه سلیمان تاجر م نویسد:«اهالی برخی از جزایر هند طلای فراوان داشتند، نارگیل می خوردند و از آن روغن می گرفتند.»

“سفرنامه حج” از رایج ترین سفرنامه ها در ادبیات پارسی است. این نوع” سفر نگارها” که از ناصرخسرو و ابن بطوطه شروع وتا نویسندگان شهره عصر حاضر یعنی شریعتی و آل احمد ادامه پیدا کرده، دل نگاشته هایی در باب مشاهدات سفر حج بوده که منبعی غنی برای کسانی است که می خواهند روایت این عاشقی را بر صفحات کاغذ ی نقاشی کنند. در بیان این دل نگاشته ها و سفرنامه های حج، هر کدام به زبان خویش آثارشان را در این حوزه به رشته تحریر در آورده اند . مثلا ناصر خسرو با این که در فنون سخن صاحب سبک و چیره دست بوده است اما در سفرنامه اش از آن ادبیات غمزه آلود خبری نیست ، بلکه از عمق درون به مساله نگریسته است؛ به مانند شریعتی و آل احمد که در نوشته هایشان در باب سفر نامه می توان اوج عبودیت و درماندگی در مقابل عظمت معبود را احساس کرد

کهن‌ترین سفرنامه موجود فارسی ظاهرآ سفرنامه ناصر خسرو ست. سفر وی از ۴۳۷ تا ۴۴۴ طول کشید. وی در این سفر از شهرهای مرو، نیشابور، سمنان، ری، قزوین، آذربایجان، آسیای صغیر، شام، فلسطین، مکه، و قاهره گذشت علت سفرناصر خسرو خوابی است که وی در سن چهل و دو سالگی می بیند و تصمیم می‌گیرد که از شغل دبیری در دستگاه سلجوقیان استعفا دهد و به حج برود

«و خانه کعبه به میان ساحت مسجد است، مربّعِ طولانى، که طولش از شمال به جنوب است و عرضش از مشرق به مغرب، طولش “هفده ارش” و بلندى “سى ارش” است . و عرض شانزده، و درِ خانه سوى مشرق است و چون در خانه روند، رکن عراقى بر دست راست باشد و رکن حجرالأسود بر دست چپ و رکن مغربىِ جنوبى را رکن یمانى گویند و رکن مغربىِ شمالى را رکن شامى گویند. و حجرالأسود را در گوشه دیوار به سنگى بزرگ ترکیب کرده‌اند و در آنجا نشانده، چنانکه مردى تمام قامت بایستد، با سینه او مقابل باشد و حجرالأسود به درازى، به دستى و چهار انگشت باشد هشت انگشت باشد و شکلش مدوّر است. از حجرالأسود تا در خانه چهار ارش است و آنجا را که میان حجرالأسود و در خانه است ملتزم گویند و درِ خانه از زمین به چهار ارش برتر است و چنانکه مردى تمام قامت بر زمین ایستاده بر عتبه رسد. و نردبان ساخته‌اند از چوب چنان که به وقت حاجت در پیش در نهند تا مردم بر آن بروند و در خانه روند و آن چنان است که به فراخى ده مرد بر پهلوى هم به آنجا بر توانند رفتن و فرود آمد. و زمین خانه بلند است بدین مقدار که گفته شد.»

گفت: نى ! گفتمش چو سنگ جمار

همى انداختى به دیو رجیم

از خود انداختى برون یکسو

همه عادات و فعلهاى ذمیم؟

وی همچنین در پایان شعرحج خود چنین آورده.

گر تو خواهى که حج کنى پس از این

این چنین کن که کردمت تعلیم

 

 

 

 

خاقانی شاعر بلند پایه، از شمار سیاحان قرن ششم هجری است که بر سر راه خود به مکه، عراق عجم و عراق عرب را سیاحت کرد و حاصل مشاهدات خود را در مثنوی گرانبهای تحفه‌العراقین جاودانه ساخت .

جام مى تا خط بغداد ده اى یار مرا

باز هم در خط بغداد فکن بار مرا…

سفر کعبه به صد جهد برآوردم و رفت

سفر کوى مغان است دگر بار مرا…

گویى ام حجّ تو هفتادو دو حج بود امسال

این چنین تحفه مکن تعبیه دربار مرا…

من در کعبه زدم کعبه مرا در نگشاد

چون ندانم زدن آن درندهد بار مرا

دامن کعبه گرفتم دم من در نگرفت

در نگیرد چو نبیند دم کردار مرا

حجرالأسود نقد همگان را محک است

کم عیارم من ازآن کردمحک، خوارمرا

یا در جایی دیگر آورده است

لورى گفت مرا در عرفات *** که مىو بنگ نگیرم پس از این …

تو گواه باش که چون حج کردم *** مىِ چون زنگ نگیرم پس از این…

چنگ چون در رسن کعبه زدم *** گیسوى چنگ نگیرم پس از این

 

 

 

در کتاب خسی از میقات جلال آل احمد آمده است

چهار و نیم صبح مکه بودیم. دیشب هشت و نیم از مدینه راه افتادیم. ماشین یک اتوبوس بود که سقفش را برداشته بودند. لباس احرام را از مدینه پوشیده بودیم. و مراسم مسجد و بعد سوار شدن و آمدن و آمدن. سقف آسمان بر سر و ستاره‌ها چه پایین، و آسمان عجب نزدیک. و من هیچ شبی چنان بیدار نبوده‌ام و چنان هشیار به هیچی زیر سقف آن آسمان و آن ابدیت، هر چه شعر که از برداشتم خواندم ـ به زمزمه‌ای برای خویش ـ و هر چه دقیق‌تر که توانستم در خود نگریستم تا سپیده دمید. و دیدم که تنها «خسی» است و به «میقات» آمده است و نه «کسی» و به «میعادی». و دیدم که «وقت» ‌ابدیت است، یعنی اقیانوس زمان. و «میقات» در هر لحظه‌ای. و هر جا. و تنها با خویش. چرا که «میعاد» جای دیدار تست با دیگری. اما «میقات» زمان همان دیدار است و تنها با «خویشتن»

 

 

دکتر علی شریعتی

در آستانه مسجدالحرامی، اینک، کعبه در برابرت! یک صحن وسیع و در وسط یک مکعب خالی، ناگهان بر خود می‌لرزی! حیرت، شگفتی، کعبه در زمین، رمزی از خدا در جهان مصالح بنایش؟ زمینش؟زیورش؟

قطعه‌های سنگ سیاهی که از کوه “عجون” کنار مکه، بریده‌اند و ساده، بی‌هیچ هنری، تکنیکی، تزئینی، برهم نهاده‌اند و همین!

و کعبه روبه همه، رو به هیچ، همه جا، و هیچ جا،

“همه‌سویی”یا”بی‌سویی”خدا!

رمز آن: کعبه!

 

البته امروزه نیز افراد زیادی هستند  که خاطرات سفر حج خود را در کتابها ونشریات و… منتشر می کنند و فضای مجازی پر است از خاطرات و عکسها وفیلمهای این سفر معنوی که این افراد انتشار داده اند .

مدینه را مظلومتر و غریب تر از آنچه می پنداشتم یافتم، مغموم و غمگین، گویی از در و دیوار مسجدالنبی بوی غربت و مظلومیت علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها می آمد. هر بار که به حرم رسول الله پای می گذاشتم چیزی کم داشت و آن را به خوبی می توانستم حس کنم هیچ نشانی از بهترین بندگان خدا بعد از حضرت رسول نبود .در حرم پیامبر به درب جبرئیل که می رسیدی روبروی آن، درب کوچکی بود که می گفتند درب خانه حضرت زهرا سلام الله علیها بوده، در آنجا بوی سوختگی درب به مشام می رسید. اگر کمی دقیق تر می شدی و گوش دل می سپاردی صدای شکسته شدن پهلوی خانم را می شنیدی، صدای در و دیوار با پهلوی خانم، با چشم دل می شد گل یاس کبودی را دید که برای دل امام و رهبرش مهر سکوت بر لب درد را تحمل می کند و هیچ نمی گوید، و وقتی می خواستی مقابل آن درب بایستی و برای گل پرپر علی علیه السلام اشک از چشم بیافشانی، هنوز هم با اعتراض آنانی که حرم را به دست گرفته بودند مواجه می شدی؛ مدینه مظلوم و غریب، مسجدالنبی مظلوم و غریب، بقیع و زائرین هم…!

پشت قبرستان بقیع از خود بی خود شدم و خواستم که عقده دل بگشایم سر بر دیوار بقیع نهادم و ضجه زدم، ابتدا خدای را شکر کردم که مرا به آرزوی دیرینه ام رساند، و سپس هرچه بیشتر اشک ریختم، کمتر عقده دل باز شد، اصلاً عقده دلم باز نشد، عقده هزار و چهارصد ساله ای که با غربت و مظلومیت علی علیه السلام شروع شده با چه چیز گشوده خواهد شد؟ آیا جز با ظهور آقا مهدی صاحب الزمان عج الله تعالی؟ بین حرم پیامبر تا دیوار بقیع فضای بازی است با سنگ فرش که می گفتند: اینجا کوچه بنی هاشم بوده است. وقتی دعا و زیارت ائمه بقیع به پایان رسید دست بر سنگ فرش کشیده و بر آن بوسه زدم؛ جای پای کوچک امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و حضرت زینب سلام الله علیها را، هنگامی که به دنبال جنازه مادر جوان خود در حرکت بودند، آرام و بی صدا اشک می ریختند و مادر را صدا می کردند. بیاد آنان بیاد آن زمان اشک ریختم و بر ستم هایی که اولیای حق کشیدند گریستم.

پس از یک هفته در حالی که دل غمگین بود و غریب که از مدینه وام گرفته بود راهی مکه شدیم، مکه را با عظمت و جلال و شکوه یافتم. مسجدالحرام به قدری آرامش به همراه داشت که همه غم و غصه های زندگی را فراموش کردم. خویش را در مقابل ذات مقدس احدیت کوچک و بی مقدار یافتم می پنداشتم که «خسی در میقات» خواهم بود اما دریافتم که دانه گردی هستم که به هوا برخاسته و در فضا سرگردان به این سو و آن سو می روم. از مدینه که راهی شدیم در مسجد شجره محرم شدیم، دل در سینه می تپید و بی قرار بود، می ترسیدم. نگرانی و اضطراب چنگ به جانم انداخته بود. وقتی رسیدیم شب از نیمه گذشته بود و برای طواف و اعمال آن شرف حضور یافتیم. چشمم که به کعبه افتاد، اشک از چشمانم جاری شد؛ آیا من بودم که به این مکان مقدس پای نهاده ام؟ آیا من لیاقت این را داشتم که به حرم امن الهی پای نهم و همراه همه آنانی که جز خدا معبودی نداشتند شعارالله اکبر و لااله الاالله سر دهم؟ وقتی شروع به طواف کردم و دعای هر دور طواف را زمزمه می کردم اطمینان قلبی یافتم که خداوند در قران کریم به آن اشاره کرده بود «الا به ذکرالله تطمئن القلوب» پس از طواف و خواندن نماز طواف در پشت مقام ابراهیم، پای در صفا و مروه نهادم. آنجا نیز کوشش هاجر را دیدم برای سیراب کردن اسماعیل، و کوشش خویش در سیراب کردن عطش اشتیاق.

سعی صفا و مروه را نیز با دعاهای مربوطه هفت بار انجام دادم و دوباره به طواف خانه خدا آمده و طواف نساء را انجام دادم و پس از دو رکعت نماز طواف پشت مقام ابراهیم از احرام خارج شدم. در حجر اسماعیل زیر ناودان طلا به نماز ایستادم و نماز حاجت خواندم، از خداوند خواستم مرا بنده ای لایق عبودیت و بندگی خودش کند آنچنان که خود دوست می دارد.

غروب آخرین روز برای خواندن دعای وداع و طواف وداع به حرم رفتیم، خیلی دلم گرفته بود. عمر سفر کوتاه است و باید از معبودی که به او خیلی نزدیکی دل کنده و راهی شهر و دیار خود شوی. اما با خود زمزمه کردم «و هو معکم اینما کنتم» او با شماست هر کجا که باشید. (سوره حدید آیه ۶). با تلاوت این آیه کمی آرام گرفتم می دانستم که او به من نزدیک است، او همه جا هست در شهر و دیارم یا در مسجدالحرام، در سرزمین توحید و وحی یا در دورترین نقطه جهان، او با من است هر کجا که باشم ولی در این مکان من با او بودم، با او و نزدیک به او.(شمسی- علی عسکری)

منابع:

سایت تبیان

سفرنامه ناصر خسرو

خسی در میقات جلال آل احمد

 

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا