شیخ به همراه جمعی از نمازگزاران از مسجد بیرون آمد و به حسینیه وارد شد ،مردی بی آلایش و ساده دلی روی تقای حسینیه نشسته بود تا چشمش به شیخ افتاد با دستپاچگی سلام کرد،
شیخ با مهربانی جواب سلامش را داد؛
مرد در حالی که می خواست لفظ قلم حرف بزند و بدون اینکه مفهوم حرفهایش را بداند با صدای بلند خطاب به شیخ گفت :’شیخ الهی خسر الدنیا و الآخره بشی!”
گفتن این حرف همان و خنده همراهان شیخ همان!
شیخ در حالی که از او دور می شد تبسم کنان چند بار آهسته گفت ،خدا نکند!خدانکند!خدانکند!