حکایات
کلاه شرعی

معروف است که خواجه که کاروانسرای خواجه وآب انبار خواجه به نام اوست یک وقتی دست به نزول خواری زده بود و کلاه شرعی سرآن می گذاشت.
یک شب خواجه به خواب می رود و می بیند که مرده است و چند ملک او را در خمره ای کردند و به دوش گرفتند و دارند می برند .
خواجه وحشت زده می پرسد ” مرا کجا می بری”
می گویند ” به قهر جهنم”
خواجه می گوید : ” چرا ؟ ” مرا می برید”
می گویند: ما که تو را نمی بریم ، ” ما داریم خمره را می بریم جهنم و به تو ربطی ندارد”
خواجه از وحشت بیدار می شود و چون فکر می کند که چه کرده ، به یاد کلاه شرعی رباه می افتد ، منفعل می شود و دیگر گرد رباخوری نمی گردد.
یزد دیروز ص ۶۷