صفحه اصلیکتاب و کتابخوانی

این همه راه و مشقت برای یک نیمرو !

خاطره ای از محمدرضا شفیعی کدکنی درباره ی کوه رفتن با مهدی اخوان ثالث و دوستان

 

در تمام عصرها پنجشنبه به من زنگ می‌ زد و می‌ گفت: “کوه خوش گذشت؟” یا “در کوه چه خبر بود؟” یک بار در سال ۱۳۶۴ یا ۱۳۶۵ او را با هزار حیله و مقدمات به کوه بردیم. به همین مسیر درکه که هر پنجشنبه می‌ رویم. آن تنها سفر کوه اخوان بود که به او و همه ی ما بسیار خوش گذشت. یادم هست برف باریده بود و تمام کوه‌ها سفید بود. اول بهانه آورد که کفش کوه ندارم. دریابندری گفت اندازه ی پایت چند است؟ گفت نمره فلان. دریابندری گفت: من یک جفت کفش به این اندازه دارم. هر بهانه که آورد دوستان به رفع آن کوشیدند. حتی در قمقمه ای اندکی “از آن تلخ از آن مرگابه” هم برایش آورده بودند که در آن بالای ارتفاعات روی برف ها ایستاد و نوشید و گرم شد.

کلاه مخصوصی آن روز به سر گذاشته بود که در اولین لحظه مرا به یاد اشکبوس کتاب‌ های درسی همبازی‌ های خودم در روزگار بچگی ما انداخت

همه این شباهت را تایید کردند و تا مدت ها او را اشکبوس می‌ خواندند. این روزها عکسی از آن کوه‌ پیمایی را دیدم که در آن اخوان بود و نجف دریابندری و دکتر زریاب خویی و من و چند تن دیگر که الان در این لحظه در حافظه ندارم. عکس تاریخی عجیبی است که اخوان را در حال کوه‌ نوردی نشان می‌ دهد. بعد از این کوه‌ نوردی تا یک هفته تمام عضلاتش کوفته شده بود و درد می‌ کرد و به ما بد و بیراه می‌ گفت که چه دردسری برای او درست کرده بودیم. ولی بعدها خاطره ی شیرین آن را همیشه در یاد داشت. از شوخی‌ های لطیفی که در مورد این کوه‌ نوردی از او به یادم مانده این است که در آن بالا دسته جمعی صبحانه نیمرو خوردیم. اخوان، بعدها، می‌گفت: «عزیز جان یعنی تو معتقدی که آن نیمرو را در همان پایین‌ ها یا در منزل نمی‌ شد خورد؟ اینهمه راه و مشقت برای یک نیمرو؟» و می‌ خندید!

 

کتاب  حالات و مقامات م امید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا