صفحه اصلی

دلنوشته‌ همسر یک طلبه پیرامون ترور چند طلبه در حرم مطهر حضرت رضا(ع)

 

این را می‌دانید و شنیده‌اید که توی هر صنفی آدم خوب و بد هست. اما اینجا توی صنف طلبه تنها جایی‌ست که همه اعضا را به کردار آدم بده می‌شناسند و با دست نشانش می‌دهند.

در سال‌های دور روایت های زیادی از کتک‌زدن و شکنجه‌کردن بچه‌ها در مدرسه دیده‌ایم و شنیده‌ایم اما هیچ کس این صنف را به شکنجه گری نمی‌شناسند.

وقتی کسی می گوید که پدرش معلم بوده، هیچ‌کس به خنده نمی‌گوید: «عه! بابای شما هم ترکه به دست بوده؟»

توی این سال‌ها بارها و بارها از زیر میزی گرفتن برخی پزشک ها، بی‌اخلاقی برخی پرستارها، روابط پیچیده و غیر اخلاقی برخی بازیگر ها، کم‌فروشی کارخانه‌دارها، رشوه‌گیری برخی قاضی‌ها و… شنیده‌ایم. اما هیچ کدام را مطلقا سیاه نمی بینیم.

هنوز هم پزشک‌ها، پرستارها، قاضی‌ها و معلم‌ها محترم و تاج سر هستند و انصاف ما تشخیص می‌دهد که باید برای عده‌ای واژه استثنا را استفاده کرد.

اما اینجا، توی صنف ما همه به پای هم می‌سوزند. اگر خبر فلان نماینده مجلس و خورد و بردهایش بپیچد، از فرداش نگاه مردم روی قبای زمستانه همسر من سنگینی می‌کند. اگر بنزین گران شود، روغن نایاب و جوجه‌های یک روزه را در دارقوزآباد زنده زنده دفن کنند…شوهرم در بقالی باید به ده نفر پاسخ بگوید. چرا؟ چون رئیس_جمهور هم‌لباس اوست.

فرقی نمی‌کند که فاصله طبقاتی ما از آقای رئیس‌جمهور چقدر باشد، اینکه گرانی بنزین اول از همه کمر زندگی نحیف ما را می‌شکند، اینکه ما مدت‌هاست رنگ گوشت قرمز را ندیده‌ایم، مهم نیست. عقل مردم به چشم است و چشم فقط لباس را می‌بیند.

خانواده طلبه فشار زیادی را تحمل می‌کنند. این را فقط از تجربه زیسته خودم نمی‌گویم. ده سال است که دارم کنار طلبه‌های زیادی زندگی می‌کنم.

محرومیت‌ها، سختی‌های زندگی، فشار اجتماعی که گاهی تا اندرونی خانواده خودشان هم حضور دارد، ناامنی اجتماعی که گاهی از کودکی تجربه‌اش می کنند.

شما از چهارتا فرزند طلبه بپرسید که کجای زندگی‌اش بخاطر لباس پدرش برچسب خورده. اول از همه مدرسه! اگر بچه شیطنت کند، معاون مدرسه گوشش را می‌کشد و می‌گوید: «بچه آخونده دیگه.»

اگر خوب درس نخواند، اگر توی دعوا با هم کلاسی بخواهد حقش را بگیرد. محال است توی جمعی بنشیند و یک بامزه‌ای پیدا نشود که با نیشخند بپرسد: «تو ام می‌خوای عین بابات آخوند بشی؟!» یک طور پلشت‌واری به بچه‌ات از همان اول می‌فهمانند که پدرش چه جایگاه دوست نداشتنی‌ای دارد.

نتیجه‌ی محرومیت‌ها، نان و پنیر سق زدن‌ها، دوری‌کشیدن‌ها از بستگان و زندگی در هر روستای دور افتاده‌ای برای ما جز برچسب، تمسخر و نگاه‌های سنگین نیست.

حواس همه نکته‌سنج‌های عالم که شغلشان توجه به جزئیاتی‌ست که دیگران نمی‌بینند، به همه چیز هست. الا اینکه طلبه و خانواده و بچه‌هایش انسان هستند. ما هیچ کجای دسته‌بندی اخلاقی انسانی تربیتی آنها جایی نداریم. همین حالا که دارید این مطلب را می‌خوانید همه دارند توی توییتر و اینستا به هم تذکر می‌دهند که حواستان به جمعیت افغانستانی‌هایی باشد که این وسط هیچ کاره‌اند.

مراقب باشید مبادا صرفا بخاطر ملیت ضارب اتفاق دیروز، رفتارتان با این عزیزان عوض شود. خیلی هم خوب. من هم همین نظر را دارم. اما دلم می‌خواست یک نفر از همین‌ها که دینشان انسانیت است، درباره آن سه نفر که با زبان روزه در خون خودشان غلطیدند و خانواده هاشان که با خون دل افطار کردند، حرف بزند. از دختر هشت ساله شهید اصلانی که نمی‌دانم توی دل کوچک تبدارش چه کربلایی ست…

زهرا کاردانی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا