حکایات

ماجرای قصاب هندی

مسافرى که از ایران به هند رفته چنین نقل کرده است:

روزى براى خریدن گوشت به مغازه قصّابى رفتم. نمى دانستم این قصّاب مسلمان نیست – نباید مسلمان از کافر گوشت بخرد،چون که ذبح آنها صحیح نیست- ولى باظاهر که نمى شد فهمید این شخص در چه دینى است.

در نوبت ایستادم. هر کسى هر مقدارى گوشت مى خواست، خرید. من مى دیدم این قصّاب قبل از این که گوشت هر کدام را بکشد، برمى گردد و پرده سفیدى را ذرّه اى کنار مى زند و بعد دوباره مى آید، گوشت ها را مى کشد و تحویل مشترى مى دهد. نوبت من شد-لهجه هندى را یاد گرفته بودم-به او گفتم: چرا هر مشتریى مى آید و گوشت مى خواهد، مى روى این پرده سفید را کنار مى زنى؟

گفت: من بت پرست هستم. شکل بتى را که مى پرستم،درست کرده ام و آنجا پشت پرده روى طاقچه گذاشته ام.مى روم و بت را نگاه مى کنم و با نگاه به او حواسم جمع مى شود که بت به من مشرف است و عمل مرا مى بیند، لذا خجالت مى کشم که در ترازو و گوشت فروشى تقلّب کنم.

اگر کسى در همه امور زندگى خود، خدا را بیننده و ناظر خود، و خود را مسافر ، و دنیا را مسافرخانه، و مرگ را پل این سفر ببیند، آیا دیگر تخلف مى کند؟

مال مردم را مى برد؟

ظلم و معصیت مى کند؟

[ تجارت بهشت صفحه ۵۴، به نقل از کتاب حلال و حرام مالی صفحه ۱۵۵]

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا