سروبلند من
سروبلند من ، چرا زار و نزارت می بینم، شادابی تو باعث دلخوشی من است ، زرد شدنت نگرانم می کند من همیشه دعاگوی دست های مبارکی بوده ام که وقتی هنوز نهالی بیش نبودی در این خاک پاک بر زمینت نشاند .
سرو سایه افکنم ، خاطرات حداقل هزار ساله ای که در سینه داری ، تو را گنجینه اسرار من کرده است ، و آنچه از زندگی پدران و مادران و آبا و اجداد من می دانی تو را برایم عزیز کرده است .
سرو ساکت من ، از اینکه به یاد داری روزگاری وقتی به اطرافت نظاره می کردی همه جا را کرت و باغ و صحرا می دیدی و رعیت ها را می دیدی که بیل به دست کرت و باغ و صحرا را آبیاری می کردند و زن و مردهایی که در حال دروکردن بودند یا با گاو و گرجین خرمن می کوبیدند یا با گاو آهن شخم می زدند و به یاد داری روزگارانی که آسمان آبی بالای سرت بود و در هوایی کاملاً پاک تنفس می کردی و شب ها روشنایی زمین از ماه تابان آسمان بود و گاهی آتشی از هیزمی در زمین ، و شب هایی که ماه در محاق بود اشکذر و آبادی اطراف را می دیدی که در چه ظلمتی آرام به خواب می رفتند و هنوز چند ساعت به صبح مانده درحال بیدار شدن ، و می دیدی که آبادی به جنب و جوش افتاده بود وقتی که هنوز خورشید کاملاً طلوع نکرده بود. تو بسیار دیده ای طلوع و غروب خورشید از فراز اشکذر ، و آن روزها را به یادداری که وقتی چشم به افق می دوختی آنچه می دیدی باغ و صحرا بود و آن سویش خانه هایی خشت و گلی و کم تعداد اشکذر که نزدیک رسیده بود طعمه ریگ های روان شوند که جنگلبانی به نجاتشان آمد و کمی آن طرفتر فیروزآباد را می دیدی و برادر بزرگترت را که قامت افراشته بود و فیروزآباد را در سایه خود داشت، به هم سلام می کردید دستی برای هم تکان می دادید وابراز دوستی ، که چندین سال پیش به سوگش نشستی و در سوی دیگرت بیابانی با کتبارهای چاه های قنات که به زارچ منتهی می شد و در سوی دیگر ریگزارهایی که به چرخاب می رسید
سروسرفرازم، تو شاهد ورود اولین دوچرخه ، اولین موتور سیکلت و اولین خود رو به اشکذر بوده ای که با آمدن شان کاروان و قافله ها رفتند و دیگر باز نگشتند تو به یاد داری که وبا آمده بود و یک روز از جمعیت خیلی کم آن روز اشکذر هفده نفر به خاطر وبا مردند و زنده ها با سکوت و بدون هیچگونه ذکر و وردی که دیگران را نهراساند جنازه هایشان را به قبرستان می بردند
، تو شاهد بوده ای که در جلو پایت جشن های متعدد شاهنشاهی برگزار می شد وجشن های پیروزی انقلاب، شاهد بودی که عده زیادی از جوانان اشکذر برای دفاع از کشور و مقابله با حمله نظامی صدام ، از جلو پایت گذشتند و به جبهه رفتند که تعداد زیادی شان در جبهه به شهادت رسیدند یا مجروح شدند و یا به اسارت دشمن درآمدند و سپس شاهد تشییع جنازه شهدا بودی و آزادی آزادگان.
سرو نازنینم ، می دانم که کسالت داری و حق هم داری ، وقتی می بینی در جای جوی ها آب روان آن روزها اکنون خیابان هایی است با آسفالت های داغ وماشین هایی که عجولانه می گازند و جای مردمان پاک و ساده و صمیمی آن روزها را کسانی گرفته اند که غیراز نفع مالی و مادی چیزی نمی فهمند و انصاف و مروت را فراموش کرده و برای مالیه دنیا دست بر گلوی هم گذاشته اند ، تو داری می بینی که شب نشینی های با صفای آن روزها و جمع های گرم خانوادگی و بازی های دسته جمعی آن روزگاران ، جای شان را فضای مجازی گرفته است سرسام آور که دارد کوچک و بزرگشان را از هویت تهی می کند و در دام اغواگر خود اسیر.
می دانم این کارخانجات خارهای چشم تواند و هوای آلوده دارد خفه ات می کند عرصه را برتو تنگ و دلت اززندگی سیر شده است ، می دانم به یاد داری زمانی که ازآسمان برف و باران می بارید و بر زمین نعمت و رحمت و برکت می آورد و از زمین شکر و سپاسی که از فطرت پاک آدمیان بر می خاست به آسمان بر می رفت و اکنون این دود و دم و آلودگی و ناسپاسی آمیخته با غرور و خودخواهی و خواسته های نفسانی و شیطانی ساکنان زمین است ، که به آسمان می رود و آنچه باز می گردد نکبت است و پریشانی و دردسر و گرفتاری.
سرو سایه گسترم ، تو با ابهت نگریسته ای که طی عمر بابرکتت در قلمرو دیدگانت میلیون ها موجود زنده اعم از گیاه و هم نوعان خودت ، و حیوان و انسان هستی یافته ، زندگی گذرانده و فانی شده اند، و تو همچنان ایستاده ای ولی قدر و ارزشت را نمی شناسند ولی تو صبورباش شکیبایی بورز و بمان. الهی که پاینده باشی سرو من ،
مهدی جعفری نسب