دانشنامه اشکذرشهدا
شهیدمحمدحسین سجادیان،شهیدی که در جوار تربت پاک امام رضا(ع) به شهادت رسید
هفدهم اردیبهشت یک هزار سیصد و سی وپنج مصادف با سالروز تولّد فرخنده حضرت صاح بالزّمان عج در خانواد های متدیّن و مذهبی در اشکذر یزد نوزاد پسری به دنیا آمد که نامش را «محمّد حسین » نهادند. وی دوران کودکی را زیر سایه پر مهر ومحبّت والدین در زادگاهش گذراند. قبل از رسیدن به سنّ مدرسه به مکتب رفت و قرائت قرآن را فرا گرفت. دوران دبستان و راهنمایی را در همان محل طی کرد. سپس با مهاجرت خانواده به یزد دبیرستان را در هنرستان شهید رجایی در رشته فلزکاری با موفّقیّت سپری نمود.
محمد حسین در سال ۱۳۵۶ به خدمت سربازی فر اخواند ه شد. دوره آموزشی را در شهر زابل گذارند. سپس به اصفهان منتقل گردید. اواخر دوره سربازی او مصادف با جریان پیروزی انقلاب بود. با توجه به فرمان حضرت امام خمینی ره مبنی بر این که سربازانی که می توانند در پادگانها مفید باشند بمانند و اگر نمی توانند آن جا را ترک کنند، او تلاش کرد تا در توزیع رساله حضرت امام و اعلامیّه های ایشان و نیز نوار سخنرانی روحانیون مبارز بین سربازان اقدام کند. به همین دلیل توسّط ضد اطلاّعات ژاندارمری اصفهان دستگیر و برای یک هفته زندانی شد. پس از رهایی از زندان چون امکان فعّالیّت ندید بنا به فرمان حضرت امام از پادگان فرار کرد و به یزد آمد. وی در روزهای حماسی پیروزی انقلاب به همراه برادرش به تهران رفت و در درگیر یهای بیست ودو بهمن چون حمله به پادگان نیروی هوایی و یاری دادن به برادران همافر و نیز حمله به پادگان افسریّه و فراری دادن سربازان گارد جاویدان کمک فراوانی کرد. با پیروزی انقلاب با دلی شاد و لبی خندان به یزد بازگشت و دوباره بنا به رهنمود حضرت امام به پادگان محلّ خدمتش مراجعه نمود و باقیمانده کوتاه دوره سربازیش را گذارند و مدرک پایان خدمت گرفت. در این زمان برای کار به تعمیرگاه لوازم خانگی رفت و مدّتی مشغول به کار شد.
در شهریور ۱۳۵۹ در سنّ بیست و چهارسالگی در یک شب به همراه برادرش ازدواج کرد. زندگی ساده خود را در منزل پدر همسرش که دایی اش بود شروع نمود و سپس در خانه پدریش در یزد ادامه داد. حاصل این ازدواج یک فرزند پسر است.
محمّدحسین درسال ۱۳۶۱ به جمع جهادگران جهاد سازندگی یزد پیوست. به دلیل عشق به جبهه، نذر کرده تا چنانچه خداوند به او فرزندی بدهد به جبهه برود. پانزده روز بعد از شروع خدمتش در جهاد یعنی در پنج ماهگی فرزند دلبندش عازم جبهه های غرب شد و در اعزامی دیگر به همراه جمعی از جهادگران به جنوب رفت و پایگاه جهاد یزد ر ا در منطقه بوجود آورد. مسئولیّت او تدارکات و پشتیبانی رزمندگان در خطّ مقدّم بود. علاوه بر این چون رانندگی لودر و بلدوزر می دانست گاهی به ساخت سنگر برای رزمندگان می پرداخت. وی در عملیّات های مختلف چون والفجر مقدّماتی شرکت داشت. تا اینکه یک روز در حین کمک رسانی به رزمندگان در خطّ مقدّم گلوله خمپاره دشمن به خودرویش خورد و او در اثر موج انفجار دچار آسیب از جمله خونریزی داخلی گردید. ابتدا که هنوز به حسب ظاهر سالم بود به مشهد مقدّس برای پابوسی حضرت امام رضا ع رفت، امّا در این هنگام با بالا آوردن خون متوجّه ناراحتی اش شد و در همان شهر در بیمارستان حضرت رضا ع بستری گردید. امّا به سرعت خونریزی داخلی او بیشتر و وضع او به وخامت گرائید و سپس بیهوش شد و سرانجام در مورّخه ۱/ ۶/ ۱۳۶۲ در کنار تربت پاک امام هشتم ع دعوت حقّ را لبیک گفت و روح بزرگش به ملکوت اعلی پرواز نمود و به خیل شهدای بزرگوار پیوست. پیکر پاکش از مشهد مقدّس به یزد منتقل کردند و طیّ مراسم باشکوهی تشییع و در گلزار شهدای یزد به خا ک سپرده شد.
محمد حسین به مطالعه علاقه داشت وگاهی شعر می خواند یا قصّه می گفت. اهل کارهای هنری و از جمله تئاتر بود. در قبل از انقلاب کارهای زیادی را به همراه دوستانش در اشکذر روی صحنه برده بود، از جمله نمایشنامه ابوذر که مورد تعقیب عوامل رژیم سابق قرار گرفت و به اصفهان فرار کرد. شهید این حرکت هنری را بعد از انقلاب نیز دنبال نمود. او به ورزش نیز علاقه داشت و گاهی با دوستانش در مدرسه یا کوچه فوتبال بازی می کرد.
مادر شهید می گوید:
محمّد حسین خیلی فعّال و پرکار بود. یک بار از جبهه آمده بود، پاهایش ورم کرده بود، از او پرسیدم چرا؟ گفت: اگر شما هم بیش از چهل ساعت رانندگی کرده بودید پاهایتان این گونه می شد.
مبع : نوید شاهد