طنز «حافظ در اشکذر»
انتشار بمناسبت 20مهر روز بزرگداشت خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی

مردی با لباسهای عجیب و غریب در پارک ورودی شهرمان اشکذر حیران و سرگردان دیدم به دور از هیاهوی شهر نشسته و در خود فرو رفته بود گفتم کیستی؟
گفت :خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی
گفتم حافظ شیرازی کجا؟! اینجا کجا؟! قرن هشتم کجا؟! قرن پانزدهم کجا؟! طی الارض شنیدم بودم طی الزمان به گوشم نخورده بود!
حافظ گفت :
در عرصه خیال که آمد کدام رفت
گفتم در خیال هم با حافظ بودن غنیمت است!
گفت:
گو غنیمت شمار صحبت ما
که تو در خواب و ما به دیده گهیم
گفتم مردم این شهر متدین اند تو از می و شراب زیاد گفتی
گفت:
زان که بخشایشِ بس روحِ مکرم با اوست
گفتم به چشم ! حافظ به هر کجا رود و هر زمان آید قدر ببیند و بر صدر نشنید
گفت: این باغ بزرگ در آنیم از آن کیست؟
گفتم این باغ بزرگ پارک اشکی است که توسط خیری بنام اشکی بنا نهاده شده است سالها پیش اشکی در همین محل برای رفتن به تهران منتظر اتوبس بوده که می بیند اتوبوسی کنار او ایستاد تعدادی برای اقامه نماز ازآن پیاده شدند و زنی برای قضای حاجت مجبور می شود به دور از انظار به بیابان برود این نیکمرد به غیرتش برمی خورد و تصمیم می گیرد و در همین مکان پارک و نمازخانه درست کند این شهر نیکوکاران بسیار دارد نیکمردی که شکاری نام دارد کمی آن طرف تر دارد بیمارستان می سازد گفت:
حافظ نهاد نیک تو کامت بر آورد
جان ها فدای مردم نیکو نهاد باد
با او وارد شهر اشکذر شدیم به او گفتم اینجا اداره برق است
گفت: برق چیست؟!
گفتم همان اداره شمع ها!
دل تنگ یار و دیار خود شد و گفت:
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
به اداره دارایی رسیدیم گفتم اینجا پول بسیار از مردم گیرند
حافظ گفت چه زیبا نکته سنجی گفته است :
چه خوش زربفت وقت سوختن گفتا به دارایی[1]
نه دارایی نشان عافیت باشد نه دارایی
به ساختمان نیمه ساز اداراه پست رسیدیم گفتم اینجا همان چاپارخانه است در اینجا نامه ها این آبادی و سایر آبادیهای جمع می شود و برای یکدیگر ارسال می کنند
دلتنگی به سراغش آمد و گفت:
صد نامه فرستادم و آن شاهِ سواران
پیکی نَدوانید و سلامی نفرستاد
به ساختمان فرمانداری رسیدیم او گفت اینجا کجاست گفتم اینجا فرمانداری شهرستان اشکذر است
گفت فرمانداری دیگر کجاست؟
گفتم اینجا همان دارالحکومه است
گفت باهم داخل شویم من شعری برای فرماندار بگویم و از او صله و یا ردائی بگیریم
گفتم اصلا و ابدا ! اگر داخل شوی بجای اینکه ردائی بگیری، ردایی [2] تو را بگیرد! فرماندار این شهر اهل صله دادن و صله گرفتن نیست
کنار فرمانداری چشمش افتاد به ساختمانی بزرگ با دکلی بزرگتر در آن ؛ گفت: این جا کجاست؟!
گفتم: مخابرات است
گفت: مخابرات دیگر کجاست؟
گفتم همان اداراه پیامهاهاست دراینجا پیامهای این آبادی و دیگر آبادیهای جمع می شود و برای یکدیگر فرستاده می شود، در اینجا از حرف مفت خبری نیست برای هر پفی که می کنی از تو پول می گیرند!
گفت همان اداره پست قبلی است
گفتم نه اینجا پیام های صوتی و تصویری بوسیله تلفن ارسال می گردد
دوباره داغ جدایی به سراغش آمد و گفت:
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
پی نوشت:
[1] دارایی نوعی پارچه از جنس نخ و ابریشم است که الیاف آن قبل از بافت با شیوه گره زدن ، رنگرزی شده باشند. این هنر زیبا همانند بسیاری از هنرهای سنتی دیگر در کشور ایران و شهر یزد رواج دارد.کاش نوشته ورودی حسینیه سفید اشکذر با بیت شعری از حافظ