یکی از تفاوتهای آشکار بچهها با بزرگسالان در نحوۀ فیلمدیدنشان است. بچهها یک انیمیشن را صد بار هم که دیده باشند، باز میخواهند آن را ببینند. با اینکه صحنه به صحنهاش را حفظ شدهاند، همچنان با لذت تماشایش میکنند. اما انگار یکی از اصول دنیای بزرگسالی این است که هر فیلمی را فقط یکبار باید دید، یا هر کتابی را فقط یکبار باید خواند.
مطالعات جدید نشان میدهد این تصور نابجاست که چون قبلاً چیزی یا جایی را دیدهاید، خواندهاید، انجام دادهاید یا بازدید کردهاید، دیگر نباید برای بار دوم سراغش بروید! در حقیقت تکرار یک تجربه، از قضا «ممکن است آنقدری هم که مردم فکر میکنند، کسلکننده نباشد»!
برای فهمیدن این موضوع که چرا ممکن است فعالیتهای تکراری، بیشتر از انتظار آدمها برایشان رضایتبخش باشد، موزهها مثال خوبی هستند. مثلاً شاید مجموعۀ آثاری که در موزه به نمایش درآمده، در اولین بازدید خستهکننده ولی در روز دوم تحملپذیر باشد. یا ممکن است گوشه و کنار موزه با چیزی روبهرو شویم که در گذر اول به چشممان نیامده است. در واقع در دل چیزهایی که گمان میکنیم تمام و کمال تجربه کردهایم، نکات بدیع و تازهای کمین کردهاند، ولی ما این نکات را معمولا دستکم میگیریم.
به طور کلی، تحقیقات روانشناسی و اقتصاد رفتاری نشان داده است که وقتی افراد دربارۀ چیزهایی تصمیم میگیرند که به گمان خودشان از آنها لذت میبرند، اغلب به تجربیات جدید و ناآشنا مانند کتاب یا فیلم جدید یا مسافرت به مکانی که قبلاً آنجا نرفتهاند اولویت میدهند. البته در این تصمیم اشتباه نمیکنند: انسانها هرقدر بیشتر به چیزی عادت کنند، کمتر از آن لذت میبرند! «مردم ممکن است تازگی را انتخاب کنند نه به این دلیل که انتظار دارند تجربۀ فوقالعاده مثبتی از گزینۀ جدید داشته باشند، بلکه بدین خاطر که گزینههای قدیمی برایشان کسلکننده است». اما نکته این پژوهش این است که بیشتر اوقات، میزان کسلکنندگیای که انتظار دارند، اغراقشده است!
دانستن اینکه انتظارات ما، گاهی دور از واقعیتاند، میتواند به تصمیمگیریهای مهم دیگر ما کمک کند. برخی از انواع تجربهها گزینههای بهتری برای این طرز فکر هستند؛ «هرقدر هم لب جوی آب به تماشا بنشینی، آب تازهای در جو جاری نمیشود»! به عنوان نمونه، یکی از عوامل تصمیمگیری میتواند میزان پیچیدگی باشد: مواردی که «آنقدر اطلاعات در آنها وجود دارد که در گذر اول نمیشود همهاش را دریافت کرد»، چیزهایی مثل کتابهای سنگین، فیلمهای پیچیده یا موزههای بزرگ. بنابراین تجربۀ دوبارۀ آنها میتواند موجه باشد.
به نظر میرسد یک قشر از آدمها کاملاً به این طرز فکر رسیدهاند: بچهها! بسیاری از آنها همیشه با کمال میل فیلمهای تکراری را میبینند و کتابها و آهنگهای تکراری را میخوانند. کودکان ارزش شگفتانگیز موجود در فعالیتهای قدیمی را درستتر ارزیابی میکنند و هنوز آنقدر اجتماعی نشدهاند که تکرار را نمادی از ایستایی و کسلکنندگی بدانند.
از طرف دیگر فضای فرهنگی فعلی مقاومت در برابر کشش رمان و کتابها را بیشتر میکند. برنامههای تلویزیونی با کیفیت، با چنان سرعتی تولید میشوند که حتا نمیشود همهشان را دید! گوگل پیدا کردن فهرستی از بهترین موارد را در هر زمینهای آسان کرده و رسانههای اجتماعی دائماً کارهای بسیار جذابی را به شما نشان میدهند که دوستانتان انجام دادهاند و شما هنوز امتحان نکردهاید!
این نظام، ذهنیتی که «فقط یکبار و بس» را تجویز میکند و ممکن است «نشانۀ نوعی انطباق خوشایند برای کاهش بار و فشار شناختی باشد»، یعنی چیزی که به افراد کمک میکند تا حرکت به سمت گزینۀ بعدی را توجیه کنند. اما نکته اینجاست: هنگامی که تصمیم میگیرید سراغ گزینۀ بعدی بروید، ممکن است آنچه را در مقابلتان قرار دارد، دستکم گرفته باشید!
جو پینسکر (Joe Pinsker) ترجمۀ فاطمه قهرمانی
منبع :وبسایت ترجمان