

گر من از سرزنش مدعیان اندیشم شیوۀ مستی و رندی نرود از پیشم
زهد رندان نوآموخته راهی بد هست من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم
شاه شوریده سران خوان من بیسامان را زانکه در کمخردی از همه عالم پیشم
بر جبین نقش کن از خوان دل من خالی تا بدانند که قربان تو کافر کیشم
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا تا در این خرقه ندانی که چه نادرویشم
کتاب حافظ را که بستم، اعلیحضرت با حالت افسرده و نژند به بیرون باغ خیره شدند و مدتی به فکر فرو رفتند و گفتند از بخت ما حافظ هم با ما سر ناسازگاری دارد. گفتم قربان به دل خود بد نیاورید. ۱ (مهر ماه ۱۳۵۷)
۱-امیراصلان افشار،
منبع:
سروها در باد: آخرین روزهای شاه در تهران، به تقریر امیراصلان افشار؛ تهیه و تنظیم محمود ستایش، تهران: نشر البرز، ۱۳۷۸،ص ۲۷- ۲۸٫




