صفحه اصلیعمومی

سرِ ناسازگاری حافظ با شاه !

 ۲۶ دی‌ ماه ۱۳۵۷ محمدرضا پهلوی آخرین شاه ایران، تهران را به مقصدمصر ترک کرد سفری بی‌بازگشت که خبر آن به سرعت در ایران و جهان پیچید و زیر عنوان «شاه رفت» تیتر درشت روزنامه‌های عصر تهران شد.
 اعلیحضرت هر روز دل افسرده و پریشان احوال بر روی صندلی مشرف به کاخ نیاوران می‌نشستند و مونس ایشان کتاب حافظ بود. روزی از من خواستند تفألی بزنیم که این شعر آمد:

       گر من از سرزنش مدعیان اندیشم               شیوۀ مستی و رندی نرود از پیشم
زهد رندان نوآموخته راهی بد هست            من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم
شاه شوریده سران خوان من بی‌سامان را        زانکه در کم‌خردی از همه عالم پیشم
بر جبین نقش کن از خوان دل من خالی               تا بدانند که قربان تو کافر کیشم
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا                       تا در این خرقه ندانی که چه نادرویشم

کتاب حافظ را که بستم، اعلیحضرت با حالت افسرده و نژند به بیرون باغ خیره شدند و مدتی به فکر فرو رفتند و گفتند از بخت ما حافظ هم با ما سر ناسازگاری دارد. گفتم قربان به دل خود بد نیاورید. ۱    (مهر ماه ۱۳۵۷)

 ۱-امیراصلان افشار،

منبع:

سروها در باد: آخرین روزهای شاه در تهران، به تقریر امیراصلان افشار؛ تهیه و تنظیم محمود ستایش، تهران: نشر البرز، ۱۳۷۸،ص ۲۷- ۲۸٫

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا