معارف

ولادت حضرت حجت(عج)

مرحوم کلینی (ره) در کتاب کافی درمورد ولادت حضرت حجت(عج) می گوید:
《وُلِدَ(ع) لِلنِّصفِ مِن شَعبَانَ سَنَهً خَمسِِ وَ خَمسِینَ وَ مِاَتَینَ》
امام زمان (عج) در نیمه شعبان سال ۲۲۵ هجری قمری متولد شدند.(۱)
داستان ولادت به روایت مرحوم شیخ صدوق(ره) و شیخ طوسی(ره):
حکیمه خاتون می گوید :
《بَعَثَ إِلَیَّ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ(ع) فَقَالَ یَا عَمَّهِ : اجْعَلِی إِفْطَارَکِ اللَّیْلَهَ عِنْدَنَا، فَإِنَّهَا لَیْلَهُ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ، فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى سَیُظْهِرُ فِی هَذِهِ اللَّیْلَهِ الْحُجَّهَ وَ هُوَ حُجَّتُهُ فِی أَرْضِهِ》
امام حسن عسکری(ع) کسی را دنبال من فرستاد.
[وقتی که خواستم برگردم]، ایشان به من فرمودند : عمه جان! امشب نزد ما بمان!
امشب شب نیمه شعبان است و خداوند امشب حجتش را ظاهر خواهد فرمود، او حجت خدا در زمین است.
عرض کردم :
《مَنْ أُمُّهُ؟》
مادرش کیست؟
ایشان فرمودند : نرجس!
عرض کردم :
《وَ اللَّهِ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ مَا بِهَا أَثَرٌ》
قربانت شوم، اثرى از حمل در او نمى‏ بینم.
ایشان فرمودند :
《هُوَ مَا أَقُولُ لَکِ!》
همان است که گفتم.
حکیمه می گوید :
《فَجِئْتُ فَلَمَّا سَلَّمْتُ وَ جَلَسْتُ جَاءَتْ تَنْزِعُ خُفِّی وَ قَالَتْ لِی : یَا سَیِّدَتِی! کَیْفَ أَمْسَیْتِ؟》
به منزل حضرت(ع) وارد شدم، سلام کردم و نشستم. نرجس جلو آمد تا پاپوش مرا از پا درآورد، به من گفت : سرورم حالت چطور است؟
گفتم :
《بَلْ أَنْتِ سَیِّدَتِی وَ سَیِّدَهُ أَهْلِی》
به‌‏عکس، تو سرور من و سرور خاندانم هستى!
《فَأَنْکَرَتْ قَوْلِی وَ قَالَتْ : مَا هَذَا یَا عَمَّهِ؟》
نرجس حرف مرا رد کرد و گفت :
این چه حرفى است عمه؟!
من گفتم :
《یَا بُنَیَّهِ! إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى سَیَهَبُ لَکِ فِی لَیْلَتِکِ هَذِهِ غُلَاماً سَیِّداً فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ》
دخترم! خداوند امشب به تو پسرى عطا خواهد کرد که آقا و سرور دنیا و آخرت است.
حکیمه می گوید :
《فَجَلَسَتْ وَ اسْتَحْیَتْ، فَلَمَّا أَنْ فَرَغْتُ مِنْ صَلَاهِ الْعِشَاءِ الْآخِرَهِ وَ أَفْطَرْتُ وَ أَخَذْتُ مَضْجَعِی فَرَقَدْتُ فَلَمَّا أَنْ کَانَ فِی جَوْفِ اللَّیْلِ قُمْتُ إِلَى الصَّلَاهِ فَفَرَغْتُ مِنْ صَلَاتِی وَ هِیَ نَائِمَهٌ لَیْسَ بِهَا حَادِثٌ ثُمَّ جَلَسْتُ مُعَقِّبَهً ثُمَّ اضْطَجَعْتُ ثُمَّ انْتَبَهْتُ فَزِعَهً وَ هِیَ رَاقِدَهٌ ثُمَّ قَامَتْ فَصَلَّتْ‏》
نرجس با اظهار حیا و خجالت نشست.
پس وقتى نماز عشا را خواندم افطار کردم و به رختخواب رفتم، خوابم برد. نیمه‏‌شب براى نماز برخاستم، نمازم تمام شد، دیدم نرجس خوابیده و هیچ تغییرى در وضع او ایجاد نشده است، نشستم و به تعقیبات مشغول شدم، باز دراز کشیدم و دوباره با نگرانى بیدار شدم، نرجس خوابیده بود، بلند شد و نماز خواند.
حکیمه می گوید :
《فَدَخَلَتْنِی الشُّکُوکُ فَصَاحَ بِی أَبُو مُحَمَّدٍ(ع) مِنَ الْمَجْلِسِ فَقَالَ : لَا تَعْجَلِی یَا عَمَّهِ! فَإِنَّ الْأَمْرَ قَدْ قَرُبَ》
دچار تردید شدم، ناگاه صداى امام حسن عسکرى(ع) از همان محلى که نشسته بود بلند شد که فرمود : عمه! شتاب مکن، نزدیک است.
حکیمه می گوید : پس در این هنگام؛
《فَقَرَأْتُ الم السَّجْدَهَ وَ یس فَبَیْنَمَا أَنَا کَذَلِکَ إِذَا انْتَبَهَتْ فَزِعَهً فَوَثَبْتُ إِلَیْهَا فَقُلْتُ : اسْمُ اللَّهِ عَلَیْکِ! ثُمَّ قُلْتُ لَهَا : تُحِسِّینَ شَیْئاً؟》
سوره سجده و یس را خواندم، در همین اثنا نرجس با نگرانى بیدار شد، به‌سوى او از جا پریدم و گفتم :
«إسم اللّه علیک» و سپس گفتم :
آیا چیزى احساس مى‏‌کنى؟
نرجس گفت : آرى عمّه!
من گفتم :
《اجْمَعِی نَفْسَکِ وَ اجْمَعِی قَلْبَکِ فَهُوَ مَا قُلْتُ لَکِ》
خیالت راحت و دلت آرام باشد، همان است که گفتم.
حکیمه می گوید :
《ثُمَّ أَخَذَتْنِی فَتْرَهٌ وَ أَخَذَتْهَا فِطْرَهٌ فَانْتَبَهْتُ بِحِسِّ سَیِّدِی(ع) فَکَشَفْتُ الثَّوْبَ عَنْهُ فَإِذَا أَنَا بِهِ(ع) سَاجِداً یَتَلَقَّى الْأَرْضَ بِمَسَاجِدِهِ فَضَمَمْتُهُ إِلَیَّ فَإِذَا أَنَا بِهِ نَظِیفٌ مُنَظَّفٌ فَصَاحَ بِی أَبُو مُحَمَّدٍ(ع) : هَلُمِّی إِلَیَّ ابْنِی یَا عَمَّهِ!》
سپس مرا رخوت و آرامشى فرا گرفت و به نرجس حالت ولادت دست داد، با احساس وجود مولایم [مهدى(علیه‌السلام)] به خود آمدم، پارچه را از رویش کنار زدم، دیدم اعضای هفتگانه را بر زمین گذاشته و سجده مى‏ کند، او را در بغل گرفته، به خود چسباندم، پاک و پاکیزه بود، بلافاصله امام عسکرى(ع) صدایم زد :
عمّه! پسرم را بیاور!

حکیمه می گوید :
《فَجِئْتُ بِهِ إِلَیْهِ فَوَضَعَ یَدَیْهِ تَحْتَ أَلْیَتَیْهِ وَ ظَهْرِهِ وَ وَضَعَ قَدَمَیْهِ عَلَى صَدْرِهِ ثُمَّ أَدْلَى لِسَانَهُ فِی فِیهِ وَ أَمَرَّ یَدَهُ عَلَى عَیْنَیْهِ وَ سَمْعِهِ وَ مَ

فَاصِلِهِ ثُمَّ قَالَ : تَکَلَّمْ یَا بُنَیَّ! فَقَالَ :
أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً(ص) رَسُولُ اللَّه ثُمَّ صَلَّى عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(ع) وَ عَلَى الْأَئِمَّهِ(علیهم السلام) إِلَى أَنْ وَقَفَ عَلَى أَبِیهِ ثُمَّ أَحْجَمَ》
پس در این هنگام؛ طفل را به نزد ایشان بردم و امام(ع) دو دست خود را زیر بدن و پشت نوزاد نهاد و دو پاى نوزاد را روى سینه خویش گذاشت، زبانش را در دهان طفل فرو برد، دست خود را بر چشم و گوش و اعضاى فرزند کشید، سپس فرمود :
فرزندم! سخن بگو!
نوزاد گفت : أشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له و أشهد أنّ محمّداً رسول الله(ص)!
آنگاه بر امیرالمؤمنین(ع) و سایر امامان درود فرستاد و بعد از سلام بر پدرش، سکوت کرد.
حضرت(ع) فرمودند :
《یَا عَمَّهِ! اذْهَبِی بِهِ إِلَى أُمِّهِ لِیُسَلِّمَ عَلَیْهَا وَ ائْتِینِی بِهِ!》
ای عمه! طفل را نزد مادرش ببر تا به او سلام کند، آنگاه نزد من برگردان.
حکیمه می گوید :
《فَذَهَبْتُ بِهِ فَسَلَّمَ عَلَیْهَا وَ رَدَدْتُهُ وَ وَضَعْتُهُ فِی الْمَجْلِسِ》
طفل را پیش مادرش بردم، سلام کرد، او را برگرداندم و همان‏جا که پدرش نشسته بود، گذاشتم.
سپس حضرت(ع) فرمود :
《یَا عَمَّهِ! إِذَا کَانَ یَوْمُ السَّابِعِ فَأْتِینَا》
عمّه! روز هفتم باز نزد ما بیا.
حکیمه می گوید :
《فَلَمَّا أَصْبَحْتُ جِئْتُ لِأُسَلِّمَ عَلَى أَبِی مُحَمَّدٍ(ع) فَکَشَفْتُ السِّتْرَ لِأَفْتَقِدَ سَیِّدِی(ع) فَلَمْ أَرَهُ فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا فُعِلَ سَیِّدِی؟》
پس صبح که شد، آمدم به امام عسکرى(ع) سلام عرض کنم، پارچه را برداشتم و دنبال مولایم، [امام مهدی(ع)] گشتم، او را ندیدم، به امام عسکرى(ع) عرض کردم، فدایت شوم، مولایم چه شد؟
حضرت(ع) فرمود :
《یَا عَمَّهِ! اسْتَوْدَعْنَاهُ الَّذِی اسْتَوْدَعَتْهُ أُمُّ مُوسَى(ع)》
عمه! او را به همان کسى سپردیم که مادر موسى(ع)، فرزندش را به او سپرد.
حکیمه می گوید :
《فَلَمَّا کَانَ فِی الْیَوْمِ السَّابِعِ جِئْتُ وَ سَلَّمْتُ وَ جَلَسْتُ فَقَالَ : هَلُمِّی إِلَیَّ ابْنِی فَجِئْتُ بِسَیِّدِی فِی الْخِرْقَهِ فَفَعَلَ بِهِ کَفَعْلَتِهِ الْأُولَى ثُمَّ أَدْلَى لِسَانَهُ فِی فِیهِ کَأَنَّهُ یُغَذِّیهِ لَبَناً أَوْ عَسَلًا ثُمَّ قَالَ :
تَکَلَّمْ یَا بُنَیَّ! فَقَالَ :
أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ ثَنَّى بِالصَّلَاهِ عَلَى مُحَمَّدٍ(ص) وَ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(ع) وَ الْأَئِمَّهِ(صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ) حَتَّى وَقَفَ عَلَى أَبِیهِ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَهَ :
روز هفتم که شد به منزل حضرت(ع) شرفیاب شدم، سلام کردم و نشستم.
پس حضرت(ع) فرمود : پسرم را بیاور!
مولایم را که پارچه‏ اى به دورش پیچیده شده بود، نزد حضرت(ع) آوردم و حضرت(ع) مثل دفعه قبل او را گرفت، زبانش را در دهان او فرو برد، مثل اینکه شیر و عسل به او مى‏ خوراند، سپس فرمود :
پسرم! سخن بگو!
طفل گفت : أشهد أن لا إله إلّا الله و بر پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و امامان(ع) تا پدرش درود فرستاد و مدح نمود، سپس این آیه را تلاوت فرمود :
《بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی‏ الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ‏》
به نام خداوند بخشنده مهربان
ما می‌خواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم‌.
آنها را نیرومند و قوى و صاحب قدرت، و حکومتشان را مستقر و پا بر جا سازیم و به فرعون و هامان و لشکریان آنها آنچه را از سوى این مستضعفین بیم داشتند نشان دهیم.(۲)(۳)

منابع :
۱)الکافی شیخ کلینی، ج۱، ص۵۴۱
۲)کمال الدین شیخ صدوق، ص۴۲۸
۳)بحارالأنوار مجلسی، ج۵۱، ص۴
@TarikhEslam

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا