اکبر شاه ژنده پوش اشکذری
اکبر شاه فردی بود بی نوا و فقیر که روزها در کوچه پرسه می زد و یا در غرفه حسینیه می نشست و کمی هم شیرین عقل بود مردم هم به او کمک می کردند. البته در حد خوردن و آشامیدن لباسی ژولیده ای بر تن می کرد و باپای برهنه راه می رفت. بعضی بچه ها او را اذیت می کردند و گاهی به طرف او سنگ پرتاب می کردند اما بزرگتر ها بچه ها را از این کار منع می کردند و با اکبرشاه مهربان بودند . یک روز اهالی محل در حسینیه ی سفید توده آش پخته بودند همان آشی که معروف است به آش امام حسین که محتویات آن شامل گوشت، نخود و لوبیا، عدس و بلغور گندم می باشد و با زدن کمچه آن را بصورت حلیم در می آورند و پس از پخت چند ساعتی آن را دم می گذارند تا خوب جا بیافتد چون در این آتش گوشت فراوانی وجود دارد از مزه ی خوبی هم برخوردار است خصوصا آن زمان که مردم بر اثر خوردن غذاهای زود هضم نظیر شولی که یک نوع آش محلی است و جز سبزی و مقدار کمی آرد و مقدار زیادی آب چیز دیگری در آن وجود نداشت و شلغم پخته و لبوی چغندر و غیره از اشتهای خوبی برخوردار بودند. و آن هم اکبر شاه که از صبح تا شب سرتاسر اشکذر را پیاده گز می کرد و آمادگی خوبی برای خوردن چنین آشی پیدا می کرد. آن روز وقتی اکبر شاه وارد حسینیه شد مردم آش ها را به خانه هایشان برده بودند و فقط چند دیگ مسی بزرگ که هر کدام حدود ۳۰۰ کیلو آش در آن جای می گرفت و حالا فقط مقداری آش به بدنه داخلی دیگ ها و قسمت ته دیگ ها باقی مانده بود که آن هم در حال تمام شدن بود. دست اندر کاران آش پزی وقتی دیدند اکبر شاه آش نخورده و دیر آمده به او اجازه دادند یکی از دیگ ها را انگشت کند یعنی مقدار آشی که به بدنه داخلی دیگ چسبیده با انگشت هایش آن را تمیز کند و بخورد . البته مقدار آش که به بدنه داخلی دیگ چسبیده بود مقدارش به اندازه ۲ الی ۳ کاسه آش می شد اکبر شاه از اینکه به او اجازه داده شد می تواند یکی از دیگ ها را انگشت کند خوشحال شروع کرد به انگشت کردن دیگ و خوردن آش در هوای سرد زمستانی و آشی که به بدنه دیگ چسبیده و هنوز گرمای آن به طور کامل از دست نداده و آنقدر هم گرم نیست که دهان را بسوزاند، بالاخره اکبر شاه چهار انگشتی دیگ را انگشت کرد و وقتی دیگ به طور مرتب تمیز شد و دیگر آشی داخل آن مشاهده نمی شد دست از سر دیگ کشید و دستهایش را لیسید. به طرف آسمان بلند کرد و با صدای بلند گفت خدا بیامرزد امام حسین.
چون هر وقت در مجلس ختم شرکت می کرد و به او غذا می دادند می گفت خدا بیامرزد فلانی و اسم متوفی را به زبان می آورد. دستها را به طرف آسمان بلند کرد و به جای نام متوفی گفت خدا بیامرزد امام حسین.
(عکس غیر واقعی و تزئینی است)
همان طور که قبلا اشاره شد بعضی بچه ها اکبر شاه را اذیت می کردند و او هم به آنها دشنام می داد و بچه ها هم می خندیدند و این امر برای بچه ها یک سرگرمی محسوب می شد یک روز آقای میرزا مهدی ابن حاج میرزا عبدالله او را دعوت به غذا خوردن می کند و یک وعده غذا در اختیارش می گذارد و اکبر شاه از خوردن آن خیلی لذت می برد و رو به میرزا مهدی می کند و می گوید خدا بیامرزد پدر تو و خدا لعنت کند پدر برادرت میرزا هاشم الهی … و آقای میرزا مهدی چون می دانست که اکبر شاه کمی شیرین عقل است چیزی به او نگفت اما جلوی مردم کمی خجالت کشید.
( پاکنه: خاطرات مرحوم ملاعباس حیدری)