داستان عاقبت تخم مرغ دزد ، شتر دزد می شود
هر وقت بخواهند بگویند اگر جلوی خطاهای کوچک کسی گرفته نشود ، او مرتکب خطاهای بزرگتر می شود ، این ضرب المثل را بکار می برند : ” عاقبت تخم مرغ دزد ، شتر دزد می شود . “
آورده اند که : پسربچه ای بود که اصلاً نمی دانست دزدی یعنی چه و به چه کاری می گویند دزدی . این پسربچه نیمرو و هرغذایی را که با تخم مرغ تهیه می شد ، خیلی دوست داشت . یک روز که خیلی دلش می خواست نیمرو بخورد به مادرش گفت : ” مامان برایم نیمرو درست کن . “
مادر گفت : ” بعدا ً درست می کنم . چون تخم مرغ هایمان تمام شده و باید منتظر بمانیم تا مرغمان تخم کند .”
پسر بچه که دوست نداشت به خاطر یک نیمروی ساده ، دو روز صبر کند ، از خانه بیرون رفت . همسایه آنها چند تا مرغ و خروس داشت که در مرغدانی از آنها نگهداری می کرد . پسربچه به طرف مرغدانی رفت و از لای نرده های مرغدانی دو سه تا تخم مرغ برداشت و به طرف خانه شان به راه افتاد .
اتفاقا ً ظهر بود و هوا گرم بود و همسایه ها در اتاق هایشان استراحت می کردند . هیچ کدام از همسایه ها آمدن و رفتن پسر بچه را ندید و هیچ کس متوجه تخم مرغ دزدی او نشد . پسربچه با خوشحالی به خانه برگشت .
تخم مرغها را به مادرش داد و گفت : بگیر ، مادر این هم تخم مرغ ، حالا برایم نیمرو درست می کنی ؟
مادر گفت : ای وای تخم مرغها را از کجا آوردی؟
پسر خندید و گفت : از توی مرغدانی همسایه .
مادر به جای اینکه به بچه اش بگوید : چه کار بدی کرده ای ؟ این کار دزدی است و باید تخم مرغها را به جای اولشان برگردانی ، فکری کرد و گفت : کسی هم تو را دید؟
پسر گفت : نه مادر کسی مرا ندید ؟
مادر با مهربانی گفت : باشد برایت نیمرو درست می کنم ، اما یادت باشد که تو کار خوبی نکرده ای که از مرغدانی همسایه تخم مرغ برداشته ای .
پسرک فهمید همسایه ها نبایستی متوجه کارش می شدند .
چند روز بعد باز هم تخم مرغ نداشتند . پسرک این بار پاورچین پاورچین به مرغدانی همسایه نزدیک شد و مراقب دور و اطراف بود که همسایه ها متوجه نشوند . به مرغدانی نزدیک شد ، چند تا تخم مرغ برداشت و با سرعت به خانه شان برگشت .
وقتی که تخم مرغها را به مادرش داد ، مادر اعتراضی نکرد . فقط پرسید : همسایه ها تو را دیدند یا نه؟ و در ادامه با مهربانی گفت : پسرم کاری که کرده ای، کار خوبی نیست.
چند دقیقه بعد نیمرو حاضر شد و مادر و پسر مشغول خوردن نیمرو شدند .
کم کم پسرک بزرگ شد . گاه و بیگاه چیزی از این و آن می دزدید . چیزهایی را که دزدیده بود ، یا به خانه می آورد یا با دوستانش که مثل خودش بودند ، حیف و میل می کرد . چند سال بعد پسرک دزد که دیگر جوان بلند بالایی شده بود ، گرفتار شد .
او به خانه ای رفته و شتری را دزدیده بود و صاحبخانه و اطرافیانش او را دستگیر کرده بودند . او که هرگز فکر نمی کرد گرفتار شود ، تلاش زیادی کرد که از دست آنان فرار کند . اما هرچه بیشر تلاش کرد ، بیشتر کتک خورد . بالاخره دزد کتک خورده و ناامید را نزد قاضی بردند .
قاضی بعد از آنکه جرم دزد ثابت شد ، گفت : طبق قانون باید انگشتان دست دزد بریده شود .
وقتی جلاد برای بریدن دست دزد آمد ، دزد فریاد زد دست نگه دارید ، به من کمی فرصت بدهید ، می خواهم مادرم را ببینم . به دستور قاضی مادر دزد را آوردند . دزد گفت : اگر قرار است کسی مجازات شود ، آن فرد مادر من است. چون او جلو دزدی های کوچک مرا نگرفت. او از من که فقط چند تا تخم مرغ دزدیده بودم ، یک دزد حرفه ای ساخت.
قاضی سکوت کرد . مادر به گناه خویش اعتراف کرد . دل قاضی به حال دزد بینوا سوخت و او را بخشید. اما دستور داد مادرش را به زندان بیندازند . از آن به بعد هر وقت بخواهند بگویند اگر جلوی خطاهای کوچک کسی گرفته نشود ، او مرتکب خطاهای بزرگتر می شود ، این ضرب المثل را بکار می برند : ” عاقبت تخم مرغ دزد ، شتر دزد می شود .
سایت میهنبد